شاید خیلی از ما به زندگی پس از مرگ و حیات روح باور داشته باشیم، اما این عقیده با مراجعه به ادله عقلی، نقلی، روایی و تجربی حد و حدود مشخص و روشنی پیدا میکند و مهمتر آنکه میتواند این نگرش را در زندگی ما به میدان عمل بیاورد تا از آثار چنین اعتقاد مهمی، بهتر بهره بگیریم.
در اصفهان وقتی درباره متخصصان نهجالبلاغه صحبت میشود، نام حجتالاسلاموالمسلمین علی رهبر جزو اولین نفراتی است که به ذهن تبادر میشود. البته خودشان معتقدند بیشتر در قرآن غور و تفحص کردهاند ولی آثارشان درباره نهجالبلاغه بیشتر معروف شده است.
از طرف دیگر ایشان بیش از سی سال سابقه انس معنوی با دانشجویان دانشگاه صنعتی را دارا هستند و هنوز که هنوز است بعد از بازنشستگی هم به علت تمایل دوطرفه، ارتباطشان را با دانشجویان دانشگاه صنعتی حفظ کردهاند.
تمایل داشتم طی مصاحبهای، از دانش ایشان دررابطه با مسئله ارتباط ما، زندگان، با اموات بیشتر بهره ببرم و شناخت دقیقتری نسبت به نگرش قرآن و روایات برای این مسئله داشته باشم.
به نظر میرسد که امروزه حجابی وجود دارد که برخی از زیارت قبرستانی مانند تخت فولاد منع میشوند. فکر میکنم در گام اول باید درباره این نوع نگاه صحبت کنیم.
ما یک نگاه ماتریالیستی به میت و مرده و گورستان داریم که در صدر اسلام هم سابقه داشته است. از این آیه میتوان نگرش جدید پیامبر اسلام به این قضیه را پیگیری کرد. «إذا مُزّقتم کلَّ ممزَّقٍ إنّکم لفی خلقٍ جدیدٍ»، یک مردی پیدا شده است و میگوید وقتی شما بدنتان ذرهذره و تکهپاره شد، در یک خلقت نوینی خواهید آمد.
الان هم نگاه ماتریالیستی هست و برای همین است که برخی در مصیبت فقدان عزیزانشان، اینقدر ضجه میزنند. گمان میکنند و در درون با خود میگویند که این موجود ارزشمند که در کنار ما بود و راه میرفت و مهر میورزید، نابود شد. بحث من بروز عاطفه نیست منظورم اندیشه نابودشدن انسان پس از مرگ ظاهری است. متأسفانه وهابیت هم در برخورد تمایل به این دیدگاه دارد.
استاد ما میگفتند که در بقیع بودم و دیدم که یکی از طالبان افغانی، خودکار را انداخت روی زمین در کنار قبر ائمه و گفت: «حسن خودکار را بده!»، «سجاد خودکار را بده» و بعد رو کرد به ما و گفت ببینید اینها رفتهاند!
این استاد ما هم گفت که خودکار را از او گرفتم و انداختم و گفتم: «خدا! خودکار را بده!» پس نتیجه بگیریم خدا هم مُرده است! مگر خدا نوکر ماست که خودکار را به ما بدهد؟! این دیدگاه موجب شده که بگویند چرا بر سر قبور میروید؟ مرده که اختیاری ندارد.
این پاسخ جدلی است. پاسخ برهانی شما چیست؟
پاسخی که ما میدهیم این است که (شاید متقن ترین پاسخ همین باشد): «الله یتوفی الانفسَ حین موتها و التی لم تمُت، فی منامها». خدا کسی است که جانها را تمام و کمال در هنگامه مرگ دریافت میکند و همینطور جانهایی که نمردهاند را، در خواب دریافت میکند.
خیلیها در معنی این آیه اشتباه میکنند و فکر میکنند از آیه این به دست میآید که امکان مرگ در خواب هست. البته این امکان وجود دارد؛ ولی در این آیه سخن از این است خدا در خواب هم روح کسانی که نمردهاند را تماما دریافت میکند و بعد میگوید: «فیمسک التی قضی علیها الموت فیُرسل الأخری إلی أجل مسمی»
روح کسانی را که قضای الهی بر مرگ آنها تعلقگرفته نگه میدارد ولی روحهای افراد در خواب را به این دنیا پس میفرستد تا در اجل مشخصی بعدا آن روحها را دریافت کند. لذا از همینجاست که خواب «أخالموت» است.
برداشت من که جرقه آن را علامه شهید مطهری در جلد هفتم حیات اخروی (کتاب انسان و ایمان) زدند، این است که توفی (که به معنی بهتمام و کمال دریافت کردن است) با این مثال بهتر روشن میشود؛ بنده یکمیلیون تومان از فردی طلبکارم و شما هم در جریانید.
میروم به سراغ بدهکار و طلب خود را میگیرم. به شما هم میگویم که «قبضتُ المال / أخذتُ المال». شما حق دارید بپرسید که «هل کلَّه أو بعضَه؟» اما اگر گفتم «توفَّیتُ المالَ» شما دیگر احتمال گرفتن بعض طلب را نمیدهید.
معنی توفّی همین است که چیزی تهش باقی نمیماند. مقصود من از این توضیحات این است که تمام هویت انسان، همان است که خدا در هنگام مرگ میگیرد.
فکر کنم کمی بحث سخت و تخصصی شد.
با یک مثال موضوع را شفافتر میکنم؛ فرض کنید که شما یک کامپیوتر خریدهاید آنقدر ذوق دارید که همانجا در حیاط کارتن را باز میکنید و محافظها را به کنار میاندازید و مونیتور و کیس را به اتاق میبرید.
بعد اگر پدر شما آمد و دید که در حیاط چه وضعیتی است، به شما اصلا محتمل است که بگوید چرا کامپیوتر را با کارتنش به اتاق نبردی؟!
من بدنی که در قبر میرود را به کارتن کامپیوتر تشبیه کردم. تا اینجای بحث استفاده میشود که خب پس اگر بدن اینقدر بیاهمیت است، بیخودی به سر قبور نروید! ولی اتفاقا میخواهم پلی بزنم به اصل مطلب. پلی که من نمیزنم در واقع، بلکه قرآن و روایات و عقل میزند.
شاهد اول قرآنی ما این است که خدا راجع به منافقان به پیامبر میگوید که «ولا تصلِّ علی أحدٍ منهم مات أبداً و لا تقُم علی قبره» نروی بر سر قبر آنها بایستی! این نهی به خاطر این است که اصلا نباید از آنها تجلیلی بشود؛ زیرا اینها سببی برای آمرزیده شدن ولو با هفتاد بار استغفار پیامبر را هم ندارند.
مفهوم مخالف این آیه جواز و درستی ایستادن بر سر قبور خوبان است.
این مباحث با شواهد روایی محکمتر هم میشود؟
دلایل دیگر که در ساحت روایات است، بسیار است و سلوک علمای متعدد هم مؤید این مطلب است. اگر مهمترین این روایات را بخواهیم یاد کنیم یکی سیره حضرت زهراست که از مدینه به سر قبر حمزه میرفتند و از خاک قبر او تسبیح میساختند.
امیر المؤمنین هم بعد از دفن حضرت زهرا، مخفیانه گاهی سر قبر ایشان میرفتهاند. پس این هم دسته دوم دلایل.
دسته سوم دلایل، عقلی است. دلیل عقلی بسیار مهم است که ببینیم برحسب عقل آیا جایز یا نیکوست که سر قبور برویم یا خیر. این دلیل عقلی، البته ستونی از باورهای دینی میخواهد والا عقل بهتنهایی راحت نمیتواند این باورها را مهیا کند.
از باورهای دینی استفاده میشود که انسان با مرگ در برزخ، هویتی دارد و هویت او از بین نمیرود. حالا عقل میتواند ادامه کار را برود. سپس توسط عقل ملاحظه میشود که روحی که با این بدن سالها زندگی کرده، انسش با آن از بین نمیرود. همانگونه که فرد ماشینی را بعد از چند سال میفروشد و احساس تعلقش به او وجود دارد.
اصل دیگری که در باورهای دینی به استدلال عقلی کمک میکند، این است که «قیامتی هست و روحها هم دوباره به ابدان بازمیگردند».
سپس عقل، بعد از تسلیم بهحکم مذهب، پس روح پس از مرگ بدن برایش ارزشمند باقی میماند؛ زیرا قرار است که دوباره به آن برگردد و بدن برای او بهمثابه کالای مهمی است که در انباری گذاشته شده تا از آن بعدا استفاده شود.
از زاویه دیگر عقل برای استدلال در نیکوبودن زیارت قبور به ما میگوید که اگر شما فردی را دوست دارید، باید آثارش را دوست داشته باشید. در ذات بشر هست که آثار منسوب به فرد محبوبی را دوست بدارد.
حتی همان فرد وهابی هم قرآن را میبوسد؛ زیرا به خداوند منتسب است! برای همین است که ما نباید به سادات صدقه بدهیم؛ زیرا شأن آنها به علت انتساب به معصومین نباید پایین بیاید و میگوییم که سادات سهم دارند از وجوهات. سهم غیر از صدقه است. صدقه نوعی تبرع و دستگیری است.
یعنی الان ما باید برای عامه مردم دلیل عقلی بیاوریم. با کسانی که روایات را مهم نمیدانند چه کنیم؟
دسته دیگر دلایل، تجربی است. انسانها بدون حتی توصیه فرد یا گروهی از پزشکان یا بزرگان و نه دین، تمایل به حضور هوای لطیف در کنار طبیعت دارند. اگر به شما بگویند که این کار اشتباه است، باز هم شما قبول نمیکنید؛ زیرا به تجربه حس نشاط و شادی بیشتر را درک میکنید.
تجربه بسیار اهمیت دارد. همینگونه است که وقتی ما عزیزی را از دست میدهیم، میرویم به جایی که آخرین اثری از او مانده است. برخی به سراغ لوازم زندگی فرد متوفی هم میروند. این احساس آرام گرفتن در هنگام مصیبت با سر قبر رفتن حاصل میشود.
فردی برای من تعریف کرد که برادرشوهرش را که شهید شده بود، هر هفته به زیارت او بر سر قبرش میرفته. یک هفته نتوانست برود و از بیرون گلستان شهدا فقط سلامی به او داد.
بعد این فرد برای من گفت که شب خواب برادرشوهرم را دیدم که به من گفت: حالا دیگر از دور ما را زیارت میکنی؟ حالا اگر تمام افراد به او بگویند که به زیارت این شهید رفتن بر سر قبرش فایدهای ندارد، او که قبول نمیکند؛ زیرا میداند کسی نمیدانسته که او از دور سلامی به این شهید داده است.
آنچه بیان شد، درباره زیارت معمول اهل قبور بود. فکر نمیکنید ماجرا درباره زیارت قبور اولیای الهی تفاوتهایی داشته باشد؟
حال از بخش دلایل بگذریم و کمی مطلب را ریزتر بررسی کنیم. قبر انسانهایی که عالم، مجاهد یا شهید بودهاند، نگاه به آنان متفاوت است. آن همه دلیل برای متوفی عادی بود؛ اما حضور بر سر قبر این افراد متفاوت است. خب چه اثری دارد؟
پلی میزند بین ما و او که یک پیوند محبتی برقرار بشود تا بهتبع آن او را الگو قرار دهیم. اگر بر سر قبر شهدا رفتیم، بعد علاقه پیدا میکنیم که وصیتنامه آنان را بخوانیم که به قول امام خمینی بهمانند پنجاه سال عبادت است. پیوند با چنین انسانهایی برای تکامل و رشد معنوی ضرورت دارد و ما را به هدف خلقت نزدیک میکند.
خودتان هم در این زمینه تجربه شخصی داشتهاید؟
نزدیک به چهل سال پیش که در مراسم تشییع شهیدی شرکت داشتم، وصیتنامه او در هنگام تشییع از بلندگو پخش میشد. قسمتی از آن وصیتنامه این بود که «نمیدانید نافله شب چه مزهای دارد!».
هنوز که هنوز است این صدا در گوش من میپیچد و به لاله گوش من چسبیده. خب من برای پیوند بیشتر باید سر قبر او بروم. امام صادق(ع) فرمودند که «إن المحب لمن یحب مطیعٌ». پس زیارت فردی که مجاهد و شهید و عالم بوده، زیارت او خاص میشود و اثر میگذارد.
با این حساب و این مبانی محکمی که فرمودید، برویم به تخت فولاد.
و اما تخت فولاد. طبق تعبیرهای رهبر معظم انقلاب و تصریح بزرگان، دومین قبرستان عالم اسلام است. حتی در مکه هم قبرستانِ به آن صورت ویژهای وجود ندارد.
اگر حساب حضرت ابوطالب و عبدالمطلب و خدیجه را کنار بگذاریم و این گونه نیست که بگویند بروید در قبرستان. یا مثلا در شیخان قم، شخصیتهای بزرگی دفن هستند.
میرزا علی آقای شیرازی، میرزا جواد آقای ملکی تبریزی و زکریا بن آدم که از راویان احادیث اهلبیت بوده، در آنجا هستند؛ ولی هیچوقت گفته نشده که شیخان دومین قبرستان مهم عالم اسلام است. پس بعد از وادیالسلام اینجا مهمترین است.
اگر اشتباه نکنم شما میخواهید بگویید خود زمین هم میتواند شرافتی داشته باشد.
گاهی به خود زمین عنایتی است، سوای اینکه چه افرادی در آن مدفوناند. شما وقتی مشهد مشرف میشوید، تا وقتی که به حرم حضرت رضا وارد نشدهاید، پا به بهشت نگذاشتهاید، اما شهر قم اینگونه نیست.
اهل دل به مجرد اینکه پا در قم میگذارند، احساس دیگری دارند و درِ بهشت به رویشان باز میشود و بحث علمای این شهر اصلا مطرح نیست. این تفاوتها دلایلی دارد که ما نمیفهمیم.
با شهدا، شرافت تختفولاد افزون شد و نه اینکه شرافت پیدا کرد. این مانند شرافت شب نیمهشب و استحباب احیا در آن است که عایشه میگفت: رسول خدا بعد از کمی استراحت به تضرع شدید در درگاه خدا روی میآوردند. این شب از قبل شرافت داشت و با ولادت امام مهدی موج آن تقویت شد.
شب قدر قبل از نزول قرآن هم وجود داشت و خدا بعدازآن قرآن را در آن نازل کرد.«إنا أنزلناه فی لیلة القدر». از آیه برداشت میشود که لیلة القدر از لحاظ موضوع قبل از نزول قرآن وجود داشته، منتها در اسلام شدت و حدت بیشتری پیدا کرده است.
تا به حال تصور من بر آن بود که عظمت تختفولاد فقط به خاطر مدفون شدن بزرگان در آن است.
باید تحقیق کنیم که چه اتفاقی برای زمانها و مکانها میافتد که شرافت پیدا میکنند. پس وقتی ما درباره شرافت تختفولاد صحبت میکنیم، فقط به وجود متوفیان بزرگ در آن نباید اشاره کنیم. گاهی به اعتبار حوادث قبلی، یک زمین شرافت پیدا میکند و گاهی هم به علت حوادث بعدی.
روایت است که حضرت نوح وقتی سوار بر کشتی شدند و در مکه فرود آمدند، بدن حضرت آدم را از آنجا به نجف منتقل کردند. روایات دیگری هم هست که انبیا هنگامی که از کربلا رد میشدند، حالت حزن پیدا میکردهاند.
این از فهم بشر دور است که چطور ممکن است فردی در آینده اتفاقات نیکویی برایش بیفتد ولی الان هم شریف باشد؛ اما مثال صریح آن در قرآن آمده که حضرت یعقوب در خردسالی حضرت یوسف را تکریم میکرده است.
این احساسات که انسان از زمان بالا میآید و آینده را احساس میکند، خداییشدن انسان است؛ زیرا برای خداوند زمان مطرح نیست.
از تطویل بحث برای این که نمیدانم ذائقه خوانندگان همراهی میکند یا خیر، خودداری میکنم و این نکته را سربسته باقی میگذارم. باید انگیزههای انسان برای رشد و کمال و تعالی قوی بشود و یکی از راههای آن بر سر قبور بزرگان رفتن است.