به گزارش اصفهان زیبا؛ حسن معلمی، استاد حوزه و دانشگاه باقرالعلوم، پژوهشگر برجسته معرفتشناسی و حکمت اسلامی و صاحب تألیفهای متعدد در این حوزه است. به بهانه حضور او در اصفهان و نشست علمی «حکمت جهانگیر» درباره ظرفیتهای تختفولاد در شناساندن تاریخ حکمت بهوسیله گردشگری، با هم گفتوگویی انجام دادیم.
از اینجا شروع کنیم که تختفولاد، برای انسان امروز ایرانی یا یک فرد اصفهانی چه پیامی دارد و شما چه ارتباطی با آن گرفتهاید؟
فکر میکنم تاریخ مجسمی است که میشود از طریق آن، مردم اعم از خواص و عوام را با سیر تاریخی خودمان آشنا کنیم؛ مثلا هر دورهای حتی قبل از صفویه در این تختفولاد نماد یا علامتی از تاریخ ایران را دارد که عموما در بخش علمی و تاریخی بوده و حتی بعضا تحولات سیاسی هم در آن قابل ردگیری است و اگر خوب پیگیری شود، میتوان در یک نصفهروز سیر تاریخی ایران را با محوریت تختفولاد نشان داد. تختفولاد چنین ظرفیتی دارد.
ما الان بحثهایی داریم با عنوان گردشگری تخصصی و درزمینه حکمت هم میتوان چنین گردشگری را در نظر داشت. لطفا ایده مدنظر خود را دراینباره راجع به تختفولاد بیان کنید.
به لحاظ ظرفیت گردشگری تخصصی میتوان بهراحتی مدعی ظرفیت فراوانی در این قبرستان شد؛ حتی به نظر بنده، ظرفیت گردشگری تخصصی تختفولاد نسبت به گردشگری عمومی بسیار بیشتر است.
گردشگری عمومی فقط جنبه تاریخی دارد؛ اما گردشگری تخصصی در تختفولاد کمکرسان ما برای شناخت تحولات فعلی در فضای علمیمان است؛ مثلا اگر شاگردان و مکتب و افکارمیرفندرسکی را بشناسیم، در درک فضای فعلی حکمت در جامعه ایرانی بهتر جایگاه تاریخیمان را خواهیم فهمید.
اما باید دقت شود که این گردشگری، جنبه هنریاش بسیار قوی بوده تا تأثیر لازم را داشته باشد و فقط اینگونه نباشد که استادی در بالای قبر اندیشمندان بایستد و شرح احوال بدهد؛ بلکه با استفاده از فیلم و اینفوگرافی برای مثال، جذابیت کار را بالا ببرد.
پس به نظر شما میتوان برای مثال، دشواری بیان فلاسفه را به روشهایی در تفریحِ گردشگری تبیین کرد؟
البته! منتها باید چنین کاری را با هنر خاص خودش انجام داد. مرحوم شهید مطهری در فضای خودشان چنین هنر سادهسازی را داشتند؛ البته ایشان بههیچوجه سطحینگری را به افکار و بیان خود راه نمیدادند.
تبیینهای ایشان در مسئله اصالت وجود و ارتباط آن با تشکیک وجود و حرکت جوهری و اتحاد عقل و عاقل و معقول و تکامل نفس و مسئله صفات خدا، بسیار روشنکننده بود.
در گردشگری تخصصی هم باید ارتباط نظریات و اعتقادات یک اندیشمند بهخوبی روشن شود؛ البته باید دقت شود فرض ما در گردشگری تخصصی است و مخاطبمان فردی است که باید آشنایی کافی با مفاهیم مربوط داشته باشد.
برای ایضاح مناسب یک دانشمند، بهتر است سیر زندگی و اعتقادهای او با تحلیل بیان شود و فقط گفته نشود که چنین بود و چنین شد.
با توجه به اینکه شما به سیر تاریخی حکمت و حکما و لزوم تبیین آن در گردشگری اشاره کردید، تمایل دارم که بپرسم آیا به نظر شما این سیر، لزوما تکاملی است؟
خیر؛ ممکن است بعضا این سیر، تنقّصی باشد؛ یعنی رو به نقص برود. ما قبول نداریم که هر حرکتی، تکاملی است. بله شهید مطهری که معتقدند تاریخ در کلیت خودش رو به تکامل است، به کلیت آن نظر دارند؛ اما در درون تاریخ عقبگرد و رکود و حتی سقوطهایی وجود دارد.
اختلافی مطرح بوده بین علامه طباطبایی و شهید مطهری که آیا هر حرکتی رو به کمال است یا خیر. علامه معتقد بودند چونکه حرکت، سیر رسیدن قوه به مرحله فعلیت است، پس حتما تکاملی است؛ اما مرحوم شهید مطهری این نظریه را نقض میکنند.
ایشان بیان کردند: درست است که در هر حرکتی از مقام «نداری» به «دارایی» تغییر وضعیت رخ میدهد، اما باید بررسی کرد که در این مسیر چه چیزی از بین رفته است؛ برای مثال، چوب فقط به خاکستر تبدیل میشود، قابلیت خاکسترشدن به فعلیت رسیده، اما وضعیت چوببودن از بین رفته و بدیهی است که وضعیت قبلی از وضعیت جدید برتر بوده است.
این پرسش را با این غرض مطرح کردم که برخی معتقدند در گردشگری تخصصی، ما فقط باید تاریخ سفید را بیان کنیم و اقدامات اشتباه یا نظریاتی را که سبب پسرفت شدهاند، فاکتور بگیریم.
بله، همانطور که عرض کردم، باید دقت داشت در این توهم قرار نگیریم که در مرحله تکاملیافته پیشینیان قرار داریم و بهراحتی از آنها عبور کردهایم و عمق نظر آنان را دریافتهایم و به مرحله بالاتر دستیافتهایم.
از طرف دیگر هم باید از مجیزگویی پیشینیان که باعث عدم فهم درست سیر اندیشهها میشود، پرهیز کنیم. به نظرم برای رسیدن به تمدن اسلامی ضرورت دارد که تعارف با خود و پیشینیانمان را کنار بگذاریم.
اگر گروهی از دانشگاهیان اروپایی به تختفولاد بیایند و مطالبی را درباره آقا رحیم ارباب و جهانگیرخان بشنوند و بعد اظهارنظر کنند که این افراد فیلسوف نیستند، واکنش شما چه خواهد بود؟
باید ببینیم منظور و تعریف آنها از فیلسوفبودن چیست.
فرض کنیم آنها از ما بپرسند شما چه تعریفی از فیلسوف مدنظر دارید که نام فیلسوف را بر این افراد گذاشتهاید!
احسنت! یک فلسفه به معنای عام داریم که در یونان قدیم به معنای الهیات و طبیعیات و ریاضیات و سیاست و تدبیر منزل بوده است؛ اما وقتی منظور از فلسفه مابعدالطبیعه باشد، اینجا منظور، مباحث کلی راجع به وجود و عدم است. خب این افراد به معنای دوم فیلسوف بودهاند؛ اما به جامعیت تعریف اول نمیرسیدهاند.
اگر آنها در جواب گفتند که قبول! اینها فیلسوفاند، اما بهمثابه گلدانی در ویترین شما هستند و اصلا نسبتی با زندگانی عملی جامعه شما ندارند، شما چه خواهید گفت؟
به نظرم راجع به هر فرد باید جداگانه بررسی کرد؛ مثلا نمیتوان گفت که حکمت شیخ بهایی امتداد نداشته است، اما راجع به ملاصدرا به همین راحتی نمیتوان نظر داد.
مهمترین نکتهای که به نظرم راجع به اینگونه بررسیها باید در نظر داشت، این است که ممکن است تأثیرگذاری افراد بر مبانی یک علم، بهطور غیرمستقیم بر افعال افراد هم مؤثر باشد.
به نظرتان با گشتن در تختفولاد و بررسی آن، میتوان به نتیجه رسید که چه زمانی فلسفه از رونق میافتد؟ یعنی نتوان در زمانههای بعدی، با نگاه به آن دوره، قلهای را مشاهده کرد. ما در همین تختفولاد، در دوره دوم و سوم صفویه حکمای زیادی داریم؛ مانند فاضل سراب و ملااسماعیل خواجویی و خاتونآبادی و آقا جمال خوانساری.
فلسفه برای از رونق افتادن، دلایل زیادی دارد؛ اما یکی از دلایل آن، این است که امتداد سیاسی و اخلاقی و اجتماعی نداشته باشد. بنده متخصص در بررسی نشانههای امتداد فلسفه در تاریخمان نیستم؛ اما گمان میکنم که بعضا خلط در مصادیق، بین فرهنگ اسلامی و فرهنگ فلسفی رخ میدهد.
مثلا معماری وحدتگرایانه بناهای تاریخیمان را به وحدت وجود ربط میدهند؛ درحالیکه اینها همه جلوههای فرهنگ اسلام و قرآن است که توحید رکن رکین آن است. تفکیک بین فضاهای مردانه و زنانه هم قطعا مربوط به فرهنگ اسلامی است؛
اما درباره قلهها، مصداق قله برای خواص و عموم مردم متفاوت است. خواص بیشتر به نظریات نگاه میکنند؛ ولی عوام به مردمیبودن و متخلق بودن و تواضع او بیشتر نگاه میاندازند.
البته قضاوت مردم قابلاعتناست؛ برای مثال، در یزد به افکار آقای صدوقی نگاه نمیکنند؛ ولی به علت خدمات مهمش به مردم، ایشان محبوب مردم بوده است.
چگونه میشود که در سرزمینی مانند اصفهان، افرادی عقاید و نظرات مختلف درباره حکمت وجود داشتهاند و در کنار هم همزیستی میکردند؟ این آشتی چگونه به وجود میآید؟
به نظر من اگر اندیشمندان اهل گفتوگو باشند و دارای سعهصدر، همه عقاید و مسلکها میتوانند در کنار هم زندگی کنند؛ حتی ادیان هم از این قاعده مستثنا نیستند. نمونه آن را در اصفهان خود داشتهایم که یهودی و مسیحی و مسلمان در کنار هم در یک شهر میزیستهاند.
ادب نگهداشتن و به مقدسات دیگران توهین و لعن نکردن، مؤلفه مهمی است. شما نمیتوانید لعن بکنید و بعد سخن از وحدت بگویید.
طبیعتا اگر در خصوص دیگری و معتقداتش ادب نگه داشته نشود، نمیتوان انتظار وجود آشتی داشت. در عین نگهداشتن اعتقادات، اگر اهل منطق و ادب و گفتوگو باشیم، هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد.
جنگهای ادیان در طول تاریخ واقعا دردآور است. جنگهای صلیبی و جنگ شیعه و سنی اموری هستند که اصلا نباید به آنها دامن زده میشد.
به نظر شما چه اتفاقی افتاد که ما در آموزش فلسفه، چند متن اصلی را، ازجمله شفا و اشارات و منظومه و اسفار، نگه داشتیم و باقی متون و نظریات را کنار گذاشتیم و به دنبال شناخت شخصیت تمام فلاسفه مهم تاریخمان نرفتیم؟
البته اینگونه که شما میگویید، نیست؛ اما بهطورکلی گرایش به مکتب حکمت متعالیه بیشتر است. آقای سید حسن سعادت مصطفوی شدیدا با ملاصدرا مخالفت میکرده است؛ اما دلیل عمده گرایش به حکمت متعالیه، شناختهنشدهبودن حکمای دیگر است.
این کاری که اخیرا شهرداری اصفهان برای حکمای این دیار انجام میدهد، بسیار قابلتقدیر است. همایشی که بنده در آن شرکت کردم و درباره مرحوم جهانگیرخان بود، بسیار ارزشمند بود.