به گزارش اصفهان زیبا؛ دومین باری که از کلاس اخراج شدم، مربوط به تکالیف عید بود (اولین بار به این یادداشت مربوط نبود!) بیست سال پیش از امروز، وقتی پایه دوم دبیرستان نظام قدیم بودم، معلم جبر گفته بود صبح چهاردهم فروردین باید پاسخهایمان به پرسشهای بلند و بالایی را که برای تعطیلات نوروز ما خواب دیده بود، به سمع و نظر و امضای معلم راهنما برسانیم؛ و الا در کلاس حاضر نشویم. ما مثل همیشه مسافرت حسابی داشتیم و به حساب و جبر نرسیدیم.
بنابراین بعد از بازگشت به سرعت به حساب جبر رسیدیم و صبح پانزدهم، معلم راهنما امضای زیبایی زیر تکالیف من انداخت. بگذریم که تاریخ آن را به جای 1383، 15 فروردین 1382 انداخت و همان جا فهمیدم یک جای کار میلنگد! فردای آن روز، جبر داشتیم و استاد هژبری یک به یک تکالیف را دید و ما دو تا، من و کوروش را از کلاس اخراج کرد. تکالیف ما هم کامل بود و هم به کلاس رسیده بود. فقط به صبح 14 فروردین نرسیده بود!
آن روز در نمازخانه مدرسه صحبتهای زیادی با کوروش داشتم. هر دو ما تصمیم گرفتیم تا پایان سال سراغی از معلم و کلاس جبر نگیریم و فقط سر آزمون پایان ترم حاضر شویم. از آن جالبتر! سال بعد، رشته خود را به ادبیات و علوم انسانی تغییر دادیم و حتی از شهر تهران هم مهاجرت کردیم! برای اینکه بدانید حق با ما بوده و دلیل این تصمیمات ما عصبانیت نبوده است، محض اطلاع شما عرض میکنم که هر دو با نمره عالی تا دکتری مورد علاقه خود پیش رفتیم. چندوقت پیش در یک شبکه اجتماعی دوباره توانستم کوروش را پیدا کنم. استاد ادیان و مذاهب شده در یکی از دانشگاههای آمریکا.
حالا که خودم در جایگاه معلم قرار گرفتهام، هر سال بحث پیک نوروزی در شورای مدرسه مطرح میشود و باید برای آن تصمیم بگیریم. اینکه ما دوباره تصمیم میگیریم، خودش گواه محکمی بر این است که پایه منطقی برای تبدیل تعطیلات به تکلیفات وجود ندارد. چندی پیش حتی این موضوع در بین مقامات کشوری مطرح شد که هفته دوم از تعطیلات نوروزی را به زمانی در میانه سال تحصیلی منتقل کنند؛ شاید دیگر از شر دوراهی تکلیفدادن یا بادخوردن پشت دانشآموزان راحت شویم؛ اما نشد.
تصمیمی که امسال در مدرسه برای پایه نهم گرفتم، درسخواندن از نوع تعطیلات نوروزی بود؛ یعنی دانشآموزان پایه نهم دوسه روز از نوروز را به صورت اردو در مدرسه حاضر شوند و علاوه بر همخوانی دروس، از فضای بازی تختهای و دیجیتال و گشت و گذار با دوچرخه در شهر بهرهمند شوند؛ خدا کند که زایندهرود هم زاینده باشد!
از کلاس ریاضی خارج شویم و به کلاس ادبیات بیاییم. دومین اشتباه نوروزی در مدرسهها این پرسش عجیب بود و هست که تعطیلات خود را چگونه گذراندید.
شاید فکر کنید اینکه ایرادی ندارد. بله! اینکه حسن بگوید «مهمان داشتیم» و حسین بگوید «مسافرت رفتیم» بد نیست؛ مشکل اینجاست که بلافاصله از حسین و هر کس که میگوید مسافرت رفتیم ،میپرسند «کجا؟» این اتفاق اگر در دبیرستان بیفتد بد نیست و حتی صحبت معلم بعد از این تفاوتها میتواند نوجوانان را نسبت به خانواده خود با همه خوبیها و نقایصش دلبستهتر کند؛ اما وقتی در دبستان میفتد برای دانشآموزان قابل هضم نیست.
خدمت همکاران عزیزم جسارت نباشد؛ ولی یک معلم بیتجربه، سنگی در چاه میاندازد که صد مشاور و دوست و پدر و مادر نمیتوانند آن را خارج کنند. بگذارید با یک مثال واقعی توضیح دهم: چندی پیش همکارم میگفت فرزندش روز چهاردهم فروردین با حالتی غمبار به خانه آمده و کنجکاویهای مادر نیز جواب نداده.
انگار کودک میدانسته که این موضوع به پدر برمیگردد؛ بنابر این وقتی پدر به خانه آمده، از او پرسیده:«چرا ما هر سال عید که میشه میریم شمال، ولی مالزی نمیریم؟» من جای پدر او بودم اول به این فکر فرو میرفتم که چنین سؤالی چند سال است که در ذهن فرزند من بوده؟!
چون قاعدتا تحصیل و رفاقت دانشآموزان چند سال در یک دوره و مقطع به طول میانجامد و شاید فرزند من هر سال با سفر خارجی دوست خود روبهرو شده که حالا این گونه میگوید. وقتی همکارم اینها را تعریف میکرد، فردای پرسش فرزندش بود؛ ولی هنوز بار آن سؤال در چهرهاش قابل مشاهده بود. حالا شما بفرمایید چند فرزند و پدر در کشور ما روز چهاردهم فروردین و بلکه بعد از آن از چنین اشتباهاتی در کلاسهای درس در رنج میافتند؟! خدا میداند. البته معلمهای باتجربه و دلسوزی هم هستند که شرایط اقتصادی مردم را در چنین روزهایی درک میکنند و با سخن و ملاطفت خود بار پدر و مادر را نیز کم میکنند که عمر چنین معلمانی دراز باد! حالا که چنین نوشتم، بهتر است با این دعا تمام کنم که «هر روزتان نوروز؛ روزهای بعد از نوروزتان پیروز!»