به گزارش اصفهان زیبا؛ این روزهای سال نویی تصمیم گرفتهایم سری به کانونها و مجموعههای فرهنگی بزنیم. نه اینکه تاکنون چنین نکردهایم؛ که اصلا ماهیت این صفحه چنین بودهاست؛ اما این بار میخواهیم در کنار تمام گفتوگوهایی که با مسئولان کانونها و مجموعههای فرهنگی داشتیم، علاوه بر بیان مشکلات و سازوکارهایی که باید برای رفع آنها اتخاذ شود، کمی هم از اعضای کانونها بگوییم.
بعد از آشنایی با برخی از چهرههای هنرمند، نخبگان علمی و شاغلان در زمینههای خاص بود که با پرسوجو از زندگیشان فهمیدیم که برخی از آنها عضوی از یک کانون یا مجموعه فرهنگی هستند؛ اشخاصی که گاه موفقیت خودشان را در گرو تعامل با این مراکز میدانند و برخی دیگر نسبت به فقدان پرورش توانایی در کانونها، انتقاد دارند.
به همین خاطر تصمیم گرفتیم تا این بار روایتی متفاوت از نخبگان داشته باشیم؛ گفتوگو با نخبگانی بهاصطلاح فرهنگی، در دل مراکز فرهنگی.
مهمانی از بیت مرد خراسانی
ششم فروردینماه بود که خبر دیدار رهبر انقلاب با جمعی از شعرا منتشر شد. پسازآن هم بهمرور نخستین گزارشها پخش شد. تکهفیلمهایی از جلسهای گرم و صمیمی که قرعه نخستین خوانش شعر از میان بانوان، به جوانی اصفهانی رسیده بود؛ بانو مائده هاشمی.
خودتان را معرفی کنید.
متولد 27 اسفند 1377 هستم. خودتان حساب کنید چندسالم شده، با مدرک کارشناسی حقوق.
پس مسیر ادبیات را فارغ از رشته تحصیلیات ادامه دادی؟
بله، از سال 1393 که کلاس سوم راهنمایی بودم، یکی از مسابقات ادبی را شرکت کردم و شعرم در ناحیه سوم شد. آن سال شاعرهای اصفهانی طرحی برگزار کردند به اسم «بچههای شعر» که نزدیک هزار نفر از شرکتکنندههای چنین مسابقاتی به دوره شعر دعوت شدند. خروجی آن دوره باعث ورود جدی من به این حیطه بود؛ ولی خب بالاخره مسائلی مثل کنکور و دانشگاه باعث شد تا کمی افتوخیز داشته باشم. بعضی از جلسهها بود که به خاطر حجابم امکان حضور نداشتم. نه اینکه بهطورمستقیم مانع ورودم شوند؛ اما خب بالاخره نگاههایی بود که باعث میشد از بعضی جلسهها محروم شوم. با وجود این، دورهها و جشنوارههای مختلف را پیگیری کردم و در نهایت خداراشکر به اینجا رسیدم.
از نوجوانی تا الان با کدام کانون یا مرکز فرهنگی همکاری داشتی؟
کموبیش گروههای فرهنگی مختلفی را تجربه کردم؛ اما ورود جدی من به حوزه فرهنگی با گروه فانوس در سال 1397 بود. آن سال گروه قصد جذب نیرو برای کادر داشت. من هم در دورههایش شرکت کردم و کادر تربیتمربی فانوس شدم.
قبل از این دعوت به بیت، کسی از اعضای گروه میدانست که شاعر هستی؟
نه، به جز دوستان نزدیکم کسی در جریان نبود.
پس نمیشود بگوییم که گروه تأثیر مستقیمی بر پرورش استعدادت داشته؟
از نظر تربیت هویت فکری چرا. اینکه الان رو به شعرهای آیینی آوردهام، متأثر از محیط رشدم است یا اینکه در جلسات سخنرانی از شعر استفاده میشود، برای من نقطه قوتی بوده و هست. در دورهمیهای اعضا هم معمولا بحث شعر و شاعری داشتیم.
شاید این منطقی نباشد که از گروههای فرهنگی انتظار داشته باشیم در همه حوزهها زمینه پرورش استعدادها را فراهم کنند؛ اما اینکه فارغ از مرحله کشف استعداد با شخصیتی مثل مائده که در حاضر بهعنوان شاعر شناخته شده چطور برخورد شود، انتظار بجایی است. به نظرت یک گروه فرهنگی چطور باید با چنین نخبگانی برخورد کند؟
هر نوجوان و جوانی مورداحترام قرارگرفتن را دوست دارد. حالا اگر این شخص شناختهشده هم باشد، طبیعتا این انتظار بیشتر است. به نظرم کمترین کاری که میشود کرد، تشویق این افراد است. بعد از حضور من در بیت رهبری، فانوس برنامهای برای تجلیل و مصاحبه با من برگزار کرد. بعد از این برنامه یکی از مخاطبان جلسه به من پیام داد که من هم در دوران راهنمایی مثل شما وارد این مسیر شدم؛ ولی به خاطر اینکه توی ذوقم خورد، ادامه ندادم. به نظرم اینکه شخص احساس تنهایی نکند، میتواند کمککننده باشد.
الان که در حوزه ادبیات نسبتا توانمند هستی، حاضری مسئولیت پرورش افرادی مثل خودت را در مراکز فرهنگی به عهده بگیری؟ یا به نظرت چنین فعالیتهایی در کانونهای فرهنگی اینقدر با مشکل همراه میشود که نشدنی است؟ یا اصلا ممکن است اینطور فکر کنی که رسالت گروه فرهنگی تربیت شاعر نیست.
اولویتهای هر گروهی متفاوت است؛ اما باید ببینیم که آیا این کار به هدف کلی مراکز فرهنگی مرتبط است یا نه؟ مثلا هدف اصلی فانوس گامبرداشتن برای ظهور است؛ پس اگر تربیت شاعر به این اجتماع مهدوی کمک میکند، باید قدم برداریم. همانطور که طبق سخن رهبر در همین دیدار، شعر یک رسانه است و جنبه ارزشی پیدا میکند یا مسئله ترجمه شعر که باز در همین جلسه اشاره کردند. گروههای فرهنگی میتوانند از ظرفیت تسلط اعضایشان بر زبانهای مختلف استفاده کنند و اشعارمان را به گوش جهان برسانند؛ یعنی جهانی فکر کنیم و محلی عمل کنیم.
با این حساب باید منتظر قدمگذاشتنت در این راه باشیم.
چند بالشت که چید دور و بَرش، تختخوابش شبیه سنگر شد
دور این سنگر از عروسکهایش، آنقدر چید تا که لشکر شد
چند خمپاره با مداد سیاه، چند موشک هم از مقوا ساخت
خواست بازی کند ولی کمکم، جنگ یک جنگ نابرابر شد
موشک آمد خیال تختش را، به همین سادگی پریشان کرد
دست بر دامن دل امن، چادر گلگلی مادر شد
پابرهنه دوید توی اتاق، روی یک توپ پای او سُر خورد
توپ مانند مین عمل کرد و خانه غرق پر کبوتر شد
شکل بیسیم کرد دستش را، داد میزد: پدر… پدر… دختر
پدر از قاب عکس بیرون زد، جنگ، آن شب به نفع دختر شد
هر طرف رفت تیر و ترکش بود، پشت عکس پدر پناه گرفت
شب او مثل هر شب هر سال، باز با خنده پدر سر شد
شاعر: مائده هاشمی