فوتبال را از زمینهای خاکی خیابان ملک شروع میکند؛ از تیم «پاسِ ملک»! همان تیمی که بعدها کاپیتانش شد و چندوقت بعدش هم از آنجا یک راست رفت توی تیم نوجوانان سپاهان و بعدها هم تیم جوانانش! کاپیتان حسن غازی آن قدر پا به توپ زد و خاک زمینهای خاکی را خورد تا به روزهای اوجش در مستطیل سبز فوتبال رسید؛ به روزهایی که عضو رسمی تیم سپاهان شد و البته دعوت به تیم ملی! او اما در حساسترین روزهای زندگیاش، انتخابش را که میتوانست بازی در میدان ملی فوتبال و فوتبالیست حرفهای شدن باشد، رها کرد و میدان جنگ را چسبید.
او توپ فوتبال را زمین گذاشت و توپ دفاع از وطنش را جایگزین آن کرد تا دروازههای تجاوز و اشغال دشمنان را نشانه بگیرد. او در روزهای حضورش در جنگ، مسئولیت یکی از آتشبارهای توپخانه را عهده دار شد و چیزی نگذشت که در سمت فرماندهی گردان توپخانه، منصوب شد.
با «زینب عطایی» نویسندهای که تجربه نوشتن سه کتاب به نامهای «دروازهبان»، «شقایق عاشق» و «وقت اضافه» را برای شهید حسن غازی، فوتبالیست و هافبک بااخلاق فوتبال اصفهان، سپاهان و ایران دارد، همراه شدیم تا از خاطرات و آنچه او را مصمم به نوشتن چندین کتاب برای این شهید فوتبالیست کرد، بیشتر بگوییم و بیشتر بشنویم.
چه شد که سراغ شهید حسن غازی رفتید؟
سالهای 82-83 از طرف کنگره سرداران شهید، تعدادی مصاحبه درباره شهید غازی در اختیارم گذاشتند و از من خواستند که مصاحبهها را به کتاب تبدیل کنم. خب، من تا آن موقع اصلا خبر نداشتم که اصفهان شهیدی دارد که فوتبالیست بوده و از اتفاق یک فوتبالیست حرفهای که حتی در تیم منتخب اصفهان بازی میکند و دعوت به تیم ملی میشود.
این موضوع مصممترتان کرد؟
خب، اینکه شهید غازی یک شهید معمولی نبوده است، برای من نویسنده تجربه متفاوتی را به حتم رقم میزد. شروع کردم به نوشتن؛ ولی بضاعت آن مصاحبهها درحدی نبود که کتاب ویژهای برای ایشان کار شود.
بضاعت در این حد بود که ما یک کتاب مختصر با داستانهای کوتاه مینیمال کار کنیم؛ این درحالی بود که اطلاعات خودم هم محدود بود؛ به هرحال این کتاب با اسم دروازهبان چاپ شد.
این اسم مخاطب را به این سمت میبرد که شهید غازی دروازهبان بوده، در صورتی که اینطور نبوده است.
حسن غازی بهعنوان یکی از فرماندهان ردهبالای توپخانه سپاه در زمان جنگ، جملهای دارد با این مضمون: «توپخانه مثل دروازه است. وقتی گل زده میشود، کسی اسمی از دروازهبان نمیبرد.
ولی وقتی گل خورده میشود؛ همه میگویند دروازهبان گل خورد. این یعنی دروازهبان هیچ سهمی در گلزدنها ندارد؛ ولی در گلخوردنها سهم دارد.» براین اساس، اسم کتاب را گذاشتیم دروازهبان؛ اما شهیدغازی دروازهبان نبوده، بلکه در زمین فوتبال، پست هافبک بازی میکرده است.
و بعد از نوشتن دروازهبان، چطور به کتاب دوم رسیدید؟
فکر میکنم سال 92 بود که از بسیج ورزشکاران با من تماس گرفتند تا برای کنگرهای که قرار بود برای شهید غازی برگزار شود، کتابی بنویسم. این بار اما نوشتن کتاب متفاوت بود. من باید خودم مصاحبه با دوستان و همرزمان شهید را انجام میدادم.
معرفیها شروع شد و البته موضوعی که شاید اینجا کار را متفاوتتر کرد، این بود که برخلاف بسیاری از شهدا که پیدا کردن دوستان و همرزمانشان سخت و زمانبر بود، اما ایشان دوستان فوقالعاده زیادی از دورههای مختلف زندگیشان داشتند که ازاتفاق همگی مشتاق صحبتکردن درباره ایشان بودند.
این موضوع واقعا غیرقابل توصیف است. انگار همین دیروز حسن غازی را از دست داده بودند؛ آنقدر که حرفهایشان دلنشین بود. یکسری از دوستانش فوتبالیستها و هم تیمیهایش بودند، یک سری همرزم در جبهه، یکسری هم مشترک بودند؛ هم در میدان فوتبال با هم بودند و هم در میدان جنگ.
پس این کتاب تجربه متفاوتی نسبت به کتاب اول بود؟
بله، دقیقا همینطور بود. صحبت با این آدمها، خاطرات جالب و البته متفاوتی را از اخلاق و رفتار شهید غازی برای من متصور کرد که شاید در کتاب قبلی این اتفاق رخ نداد. من در این کتاب که «شقایق عاشق» نامش شد، با چهل نفر از دوستان و نزدیکان ایشان صحبت کردم. مصاحبهها هم بهصورت روایت روایت آورده شد.
آدمها و روایتها چطور انتخاب شدند؟
خیلی روال خاصی نداشت. روایتها در این کتاب از شخصی به نام علی بندری شروع میشود، فردی که معتاد بوده و هممحلهای شهید غازی و از اتفاق میرود جبهه و به واسطه ایشان اعتیادش را آنجا ترک میکند؛ تا سردار حاجیزاده که در آن زمان معاون شهید تهرانیمقدم بوده و با شهید حسن غازی هم ارتباط خوبی داشته است.
نوشتن سه کتاب برای یک شهید، خسته کننده نبود؟
نه؛ این شهید، شهید متفاوتی است و شخصیت ایشان حرف برای گفتن زیاد دارد. زندگی شهید حسن غازی فوقالعاده ماجرا دارد و داستانی است و حتی ظرفیت این را دارد که رمان شودیا حتی فیلمنامه آن را بنویسند. متأسفانه همه اینها هنوز روی زمین مانده است.
از آن ویژگیها بیشتر برایمان بگویید.
شهید غازی علاوه بر اینکه فوتبالیست خیلی خوب و حرفهای بوده و در این حرفه ورزشی حرف برای گفتن داشته است، از نظر هوشی هم هوش بالایی داشته و دانشآموز درسخوانی بوده است؛ بهطوریکه همزمان با رفتنش به جبهه، رشته داروسازی دانشگاه اصفهان قبول میشود.
از طرف دیگر، به دلیل فوتبال خوبش، به تیم ملی هم دعوت میشود؛ اما هر دو موقعیت خوب را رها میکند و جبهه انتخاب اول و آخر زندگیاش میشود. حسن غازی دیگر نه فوتبال را میخواست، نه قهرمانی را.
کتابهایش را جمع میکند و میرود جبهه. به مادرش گفته بود: ناراحت من نباش! عشق من اینه که برم جبهه. هوش و حواسم اونجاست. حسن غازی دفاع از وطن را به فوتبال ترجیح داد، فوتبالی که در دوران بازی در آن حتی یک کارت زرد هم نگرفت و هیچ وقت هم نیمکتنشین نشد.
حسن غازی با این روحیه ورزشکاری، توی جبهه فوتبال را کامل کنار میگذارد؟
نه اتفاقا.میگفتند توی جبهه هم خیلی به ورزش رزمندهها اهمیت میداده و خاطراتی که دوستانش برای من تعریف کردند به این صورت است که حسن آقا توی جبهه هر جا میرفته، بازی فوتبال را احیا میکرده است.
جالب اینجاست که حسن غازی اولین مربی آقای عابدزاده در فوتبال است و در یک بازی دوستانه که در زمان جنگ در کردستان برگزار میشود، عابدزاده هم با آنها همراه میشود.
و پرسش آخر؛ «وقت اضافه» کی متولد شد؟
باتوجه به اینکه حجم کتاب شقایق عاشق زیاد و روایتها پشت سر هم آمده بود، از روی همین کتاب، کتاب دیگری بازنویسی کردیم که قالبش داستان بلند به هم پیوسته بود؛ به نام «وقت اضافه».