به بهانه جشنواره فیلم فجر بد نیست به بررسی تحلیلی برخی از پستی و بلندیهـای سینمای ایران و جهان بپردازیم. کمربندهایتان را ببندید.
سینمای ایران چیست؟
ما قائل به چیزی به نام سینمای ایران هستیم. ولی چیزی که ما به آن میگوییم سینمای ایران، برای یک غیرایرانی معنی ندارد و تحویلش نمیگیرند. مثلا طی این همه سال حتی یک فیلم با موضوع جنگ تحمیلی و ترورها و حوادثی که علیه ایران اتفاق افتاد به جشنوارههای سینمایی جهان راه پیدا نکرد. فقط آمریکا و اروپا هستند که حق دارند از جنگ فیلم بسازند و به پرچم و نیروی نظامیشان افتخار کنند. بقیه باید فقط فیلمهای ساکت و گوگولی و انسانمحور بسازند و از ویرانی و زلزله و خاطرخواهی جوان روستایی و بوییدن گل و اینها فیلم تولید کنند.
اینگونه بود که سینمای جشنوارهای به دنیا آمد و رفتهرفته یاد گرفت برای مقبولیت در چشم جشنوارهها فقط از بدبختیها و مشکلات و بلایای طبیعی فیلم بسازد. فیلمی که در آن اقتدار ایران به چشم بیاید به دردشان نمیخورد و ندیده رد میکنند. ولی آن چیزی که ما با دیدنش میگوییم وای چقدر مزخرف و چرته! این دیگه چیه؟! اصلا کارگردان چی میخواسته بگه؟! همان را توی کن و برلین و اسکار روی دست میبرند و بهش میگویند سینمای ایران.
سینمای جشنوارهای
سینمای تاریکنمای جشنوارهای ما طفل یتیمی است که از بس دودهنمایی کرده، عینکش دودی شده. آنوریها گرفتهاند آب و دانش دادهاند، بزرگش کردهاند، زدهاند پشتش و گفتهاند حالا برو خرجت را دربیاور.
آن طفل حالا غولی شده برای خودش و از همه طلبکار است. یعنی به جای اینکه ما بگوییم این دریوریا چیست که میسازید، به جای ما شاکی هستند که چرا بیشتر به آنها بودجه و فضا داده نمیشود، چرا جایزه داخلی کم میگیرند، چرا فقط خارجیها قدرشان را میدانند! خب آخر شما دارید حرف دل آن خارجیها را میزنید. دارید نگاه پرت و جاهلانه آن غربی را بسط میدهید. همانها هم از شما راضی هستند و به شما جایزه میدهند دیگر؛ مشکل کجاست؟!
آبگوشت
آبگوشتیسم زیرمجموعه فیلمفارسی است که از فیلم «گنج قارون» آغاز شد و جای پای محکمی در میان مخاطبان فیلمفارسی پیدا کرد. این به خوبی نشان میدهد در ایران بالاترین نیاز عامه و چهبسا خواص چه بوده. بله، بساط آبگوشت و مطربی. چرا که هنوز هم وقتی از منتقدان و عوامل سینمای ایران نظرخواهی میکنند «گنج قارون» جزو ده فیلم برتر انتخاب میشود. باقی فیلمهای منتخب هم متغیرند. از «ممل آمریکایی» و «قیصر» تا «طبیعت بیجان» شهیدثالث و «هامون» و «مهاجر» و «دیدبان». خیلی جامعه پیچیدهای هستیم.
انقلاب
از عوامل بسیار مؤثر بر سینمای ایران انقلاب سال 57 است. بعد از جریاناتی که در بالا گفته شد طبیعتا انقلاب میشد. یعنی در هر مملکت دیگری هم بود آن وضع به انقلاب منتهی میشد. سینما نیاز به بازنگری و تعبیهکردن مقادیری در و پیکر داشت. این هم به نظر یک اتفاق طبیعی بود که آن همه تعهدی که پشت درهای سینمای فیلمفارسی جمع شده بود و فرصت ورود پیدا نکرده بود، ناگهان سرریز بشود. تعهد چیزی قیمتی بود.
دیگر هر کس یک ارزن تعهد هم داشت با او مثل دارنده الماس برخورد میشد و بهش میگفتند بفرمایید تو. میآمدند تو سلام میکردند و یک گوشه کار را میگرفتند. خیلی از آن تعهدبهدستها از تعهد خسته شدند و بیشتر میخواستند. پس برخی از متعهدان سابق تئوریسین و مطالبهگر شدند. حالا هم آنور آب مشغول پراکندن دیدگاههای بنجلشان هستند تا دوزار بگیرند بگذارند جیبشان. ولی خب آن زمان یعنی اول اولش کمکم سینما قابل تعمق شد.
یعنی از وضعیتی که طرف را از آب میگرفتند بعد میآمد مینشست پای سفره آبگوشت میزد یا هر دختری که بالغ میشد میرفت کاباره کار میکرد، رسیدیم به جایی که دغدغه شخصیت اصلی فیلم ایمان بود. شما این فاصله را نگاه کن!
دفاع مقدس
جنگ تحمیلی موجب ساختهشدن ژانری در سینمای ایران شد به نام سینمای دفاع مقدس. با وجود تعداد متوسط فیلمهایی که در این ژانر ساخته شد، میشود گفت مطرحترین و به دردبخورترین مدل سینما برای ما بوده و هست.
این هم که هیچوقت به جشنوارههای خارجی نرسید و برخلاف سینمای مثلا هنری و سینمای مثلا اجتماعی افسرده و سینمای روشنفکری بیرنگو رو و آفتزدهمان جایزهای دریافت نکرد و هرگز یکی از عباسها و جعفرها و اصغرهایمان التفاتی به این ژانر نداشتند تا یکوقت از سمت داوران حذف نشوند، خود گویای خیلی چیزهاست برای آنان که میاندیشند.
این نشان میدهد همین نشانههای استقلال هم تحمل نمیشود. ما برای جایزهگرفتن و ناز و نوازششدن باید تا جایی که میشود خودمان را خوار و خفیف کنیم تا آنها خوششان بیاید و خوی اربابیشان فربه شود. نمونه اخیرش جایزه گرمی برای «برای».
فرمولهای سینمایی
سینما قدمتی صدوچندساله دارد. بهمرور کمپانیهای فیلمسازی و دستاندرکارانشان تمام استخوانبندی سینما و بالا پایینش را فرمولبندی کردند و یک سری «نقاط تأثیر» شکل دادند که هنوز که هنوز است تمام فیلمها و روایتهای جهان بر اساس همان فرمولها ساخته میشوند و جز موارد انگشتشمار کسی نظم ساختاری این جهان را به هم نمیریزد. این نقاط تأثیرگذار لزوما بر حقیقت منطبق نیستند. ولی صدسال است دارد از آنها استفاده میشود.
اینها بهاصطلاح کلیشههای سینمایی هستند که بعضی از آنها را برمیشمریم: مثلا در تمام فیلمها و سریالهایی که بشر میسازد، یکی هست که زیاد سرفه میکند و اعصاب تمام بینندهها را خرد میکند؛ خصوصا اگر بخواهد حرف مهمی بزند. همیشه یکیدو نفر هستند که برای آنکه مشخص شود آدمهای بدجنسی هستند خندههای بلند و شیطانی سر میدهند و بیدلیل میگویند«یوهاهاهاها» و این عمل را بارها تکرار میکنند تا ما یادمان نرود آنها بدجنس هستند.
در سینما و سریال همیشه هر وقت به کسی دستهگل میدهند (حتی اگر گل خرزهره باشد)، او گل را بو میکند و بعد میرود تا پارچ آب بیاورد؛ حتی اگر کار مهمی داشته باشد همه چیز را ول میکند و میرود تا پارچ آب بیاورد. گذاشتن گل در پارچ آب از زندگی شخص هم مهمتر است.
همیشه افرادی که دور میز غذا یا سفره هستند برای اینکه نشان بدهند از چیزی دلخورند با غذاها بازی میکنند و هی با چنگال محتویات بشقاب را هم میزنند و نمیخورند. حالا وسط میز هم قرمهسبزی یا بره کبابشده گذاشتهاند و کسی نگاهش هم نمیکند؛ انگار آدم فضایی هستند. چطور چنین چیزی ممکن است؟ بدتر از اینها کسانی هستند که میگویند گرسنه نیستند و اصلا سر میز نمینشینند.
کدام انسانی در جهان از کنار میز چیدهشده رد میشود و نگاهش هم نمیکند؟ همچنین در سینما همیشه چاییها و قهوهها دستنخورده باقی میمانند و از دهن میافتند. اگر شما در فیلمی دیدید کسی چاییاش را خورد آن فیلم را بچسبید و ول نکنید؛ چون دارد حقیقت را نشان میدهد.
در سینما همیشه وقتی کسی از خواب میپرد سریع از جایش بلند میشود یا مثل فنر میپرد و سرش به سقف میخورد انگار ما تا حالا از خواب نپریدهایم! با این حال بینندهها ناچارند این حرکت را بپذیرند؛ در حالی که آدم وقتی از خواب میپرد، سرش را دوسانت جابهجا میکند و دوباره میخوابد. نمیدانم این چیزها از کجا آمده! یعنی شخص تا بلند نشود بنشیند ما باور نمیکنیم از خواب پریده؟
در سینما، کلیپها و برخی سریالها زنان هر وقت حوصله ندارند یا اعصابشان خرد است آرایش خود را با دستمال روی تمام صورتشان پخش میکنند و بعد میزنند زیر گریه. این هم از اختراعات عجیب سینماست؛ درحالی که هرگز در جهان هیچ زنی چنین کاری نکرده؛ همچنین زنان در فیلمها اگر این کار را نکنند حتما دارند روی آینه با ماتیک قلب میکشند یا نامه مینویسند؛ انگار خودکار و کاغذ اختراع نشده.
چند نمونه از دیگر کلیشههای رایج در سینمای ایران و جهان را در زیر بخوانیم:
آتشگرفتن ماشین پس از چپهشدن: در فیلمها وقتی تصادفی رخ میدهد بنزین نشت میکند و پس از چندثانیه نشاندادن قطرههای بنزین ماشین بیدلیل آتش میگیرد. اگر از یک کارشناس بپرسید متوجه میشود که هیچ ماشینی در اثر تصادف و نشت بنزین آتش نمیگیرد.
ماهی از تنگ بیرونافتاده: در فیلمهایی که سازندگان میخواهند روح لطیف و والای شخصیت فیلم را نشان بدهند قطعا یک تنگ ماهی الکی میشکند و ماهی روی زمین میافتد و شخص مهربان فیلم ماهی را با دست برمیدارد و در آب میاندازد. خدا میداند تا به حال چند ماهی بیگناه سر صحنه فیلمها تلف شدهاند تا ما تماشاچیان باورمان بشود شخصیت فیلم روح لطیفی دارد!
تهدید به قتل با آمپول هوا: آن زمانها که ما بچه بودیم در سینما مصادف بود با عصر جمشید آریا. جهان این فیلمها جهانی بود پر از کامیون و اسلحه و جادههای بیابانی و شلوار ششپیله و از آن کاپشنها که پایینش کش داشت. در آن جهان، خیانتکاران و داداچباچگاهیها که ظاهرا با هم رفیق بودند یکهو میزدند به تیپ هم و با آمپول هوا دنبال هم میدویدند.
بعدها تحقیقات میدانی ثابت کرد آمپول هوا باعث مرگ نمیشود. ولی در فیلمهای اینجوری آنقدر دوربین روی آمپول هوا زوم میکرد و کسی که قرار بود به او آمپول بزنند چنان تقلا میکرد انگار قرار است زهر هلاهل به او تزریق شود.
اواخر این فیلمها هم طبق معمول جمشید آریا در حالی که باد توی کاپشن و شلوار گشاد ششپیلهاش افتاده بود و کولهایش در تصویر جا نمیشد از بالا روی کامیونیچیزی فرود میآمد و با حرکت چشم و نوری که سرش منعکس میکرد، در هیبت قهرمان دست آدمبدها و خیانتکاران را که میخواستند آمپول هوا به بقیه بزنند میگرفت و میپیچاند و آنها را هشترپشتر میکرد و به پلیس تحویل میداد و خودش در افق محو میشد.
تومور مغزی: اگر زیر سی و پنج سالتان باشد، شاید یادتان نیاید؛ ولی یک زمانی در فیلمها و سریالها بلااستثنا یکی بود که تومور مغزی داشت و باید عمل میشد. آنقدر میزان استفاده از این سوژه زیاد بود که آدم فکر میکرد تومور مغزی بهاندازه سرماخوردگی شایع است و هر وقت کسی سرش درد میگرفت میگفت قطعا تومور مغزی گرفتهام و از همه عزیزان و همراهان خداحافظی میکرد و حلالیت میطلبید. بعد که میرفت دکتر، دکتر برایش استامینوفن مینوشت و سردردش خوب میشد.
باز کردن کتاب و افتادن گل از لای آن بر زمین: در فیلمها هیچکدام از شخصیتها سراغ کتاب نمیروند و اگر هم بروند، تا کتابی را باز میکنند از لای کتاب یک گل بیرون میافتد و آنها خم میشوند گل را برمیدارند و بو میکنند و ما متوجه میشویم چقدر آدمهای خوشقلب و خوبی هستند؛ خدا حفظشان کند! مسئله این است که این اتفاق باعث میشود خواندن کتاب را فراموش کنند و دوباره آن را سر جایش بگذارند.
روشن کردن تلویزیون و بازکردن پیچ رادیو و پخششدن دقیقا همان چیزی که شخصیت فیلم میخواهد ببیند و بشنود: اگر دقت کرده باشید در فیلمها هر زمان اتفاقی میافتد، یکی از شخصیتهای فیلم تلویزیون یا رادیو را روشن میکند و دقیقا همان لحظه همان خبر در حال پخش است.
ولی در دنیای واقعی هر وقت میخواهی خبری بشنوی و سراغ تلویزیون و رادیو میروی، یا دارد برنامه علمی درباره غده پانکراس پخش میکند یا دارد نماهنگ نشان میدهد یا تبلیغ خمیردندان و روغن نباتی در حال پخش است یا همان چند لحظه پیش خبر را گفته و رد شده و تا پخش برنامه خبری بعدی هم یک ساعت فاصله است.