به گزارش اصفهان زیبا؛ سید محمد نظامالدین از چهرههای فرهنگی اصفهان زیباست که آگاهی تام و تمامی از تاریخ کتاب و صنعت چاپ و نشر در این کهندیار دارد؛ تاریخی که خودش یکی از نقشآفرینان کارآزموده و شفیق آن بوده است. به مناسبت روز جهانی کتاب، ۲۳ آوریل برابر با 4 اردیبهشت و نیز هفته فرهنگی شهرمان، به گفتوگو دعوتش کردیم؛ صمیمانه پذیرفت و پرمهر و بردبار از زندگی و حرفهاش و در واقع از مسیر تلخ و شیرینی گفت که سرتاسر سرشته با دنیای فکر و فرهنگ و کتاب است. شرحش را پیشکش کردهایم.
لطفا کمی از خودتان بفرمایید. متولد چه سالی و اصالتا اهل کدام منطقه اصفهان هستید؟
متولد شهر نجف در سال ۱۳۳۷ شمسی هستم. تا کلاس دوم را در مدرسه ایرانیها و در همان عراق درس خواندم. بعد به ایران آمدیم. تا سه سال در «ریز لنجان» یا «زرینشهر» فعلی زندگی کردیم. اصالتا هم خانوادهام لنجانی هستند. از کلاس ششم ابتدایی بود که به شهر اصفهان آمدیم و دبیرستان را در اصفهان پشتسر گذاشتم.
با پایان دبیرستان تحصیلاتم را در حوزه اصفهان شروع کردم. ابتدای انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ نیز برای تحصیل به حوزه علمیه شهر قم رفتم. زمانی به قم رفته بودم که این شهر بسیار پرشور و پرانگیزه بود. جوانهایی پیدا میشدند که تشنه آگاهی بودند. بحث در باب مکاتب مختلفی همچون سوسیالیسم، لیبرالیسم، مارکسیسم، دیالکتیک، شناخت و… در بین جوانان از جمله طلبههای قم بسیار پرتبوتاب دنبال میشد.
خداوند رحمت کند آیتاللّه مصباح را که متأثر از همین حالوهوای جوانان و پرسشگری آنان در موضوعات یادشده، کلاسها و دورههایی فشرده در مؤسسه «در راه حق» که مروج اندیشههای اسلامی و قرآن و اهلبیت محسوب میشد، برگزار کرد. این کلاسها امتحان ورودی داشت و بسیار هدفمند، بهروز و متناسب با نیازهای ما جوانان بود. کلاسها تأثیر عمیقی بر من و دیگر جوانان حوزوی گذاشت. «پاسداری از سنگرهای ایدئولوژیک» عنوان این دوره فشرده بود که کتابش هم در پنج جلد ارائه شد. مدرس اصلی دوره، مرحوم مصباح بود و دکتر احمدی هم مطالبی را مطرح میکرد. در جامعه آن روز، مفاهیمی همچون دیالکتیک و شناخت و مارکسیسم و… برای ما غولی شده بود که با این دورههای فوقالعاده دیگر در نظرمان مفاهیمی مبهم و مغلق به حساب نمیآمدند.
فامیلی داشتیم که اولین امامجمعه شهر برازجان بود. این روحانی سبب شد که از قم راهی جنوب شوم و فعالیتهایم را از جنبهای نو ادامه دهم. قرار بود فقط یک تابستان و با هدف فعالیتهای فرهنگی و تبلیغی در برازجان و کنار امامجمعه آنجا بمانم. اما اتفاقاتی افتاد که یک فصل، یک سال تمام شد. بعد از یک سال از برازجان به شهر اصفهان آمدم، اما اوایل انقلاب بود و حوزه تعطیل و هنوز وضعیت نامعلومی داشت. بنابراین، بهجای ادامه فعالیت در اصفهان، از طریق سپاه این شهر به کردستان رفتم.
کردستان در این برهه درگیر اتفاقات و درگیریهایی بود که همه میدانیم. دو ماه در آنجا بودم. ماه اول را در سنندج و ماه دوم را در سقز سپری کردم. به اصفهان برگشتم و مصمم بودم که راهی شهر قم و حوزه آنجا بشوم. در این زمان، تب انقلاب کمی فروکش کرده بود، اما این بار درگیر جنگ با عراق شده بودیم. یکی از شهرهای مهاجرپذیر که آوارگان جنگی به آن پناه آورده بودند و از طرف «بنیاد امور جنگزدگان» حمایت میشدند، همین اصفهان بود. متأثر از همین حالوهوای شهر و درخواستی که معاونت فرهنگی بنیاد اخیر از من داشت، از سفر به قم منصرف شدم. تا چهار سال در شهر اصفهان به فعالیتهای فرهنگی و تبلیغی در بین آوارههای جنگی و اردوگاهها مشغول شدم. سرانجام، پس از این دوره توانستم تحصیلاتم را در حوزه قم از سر بگیرم. بعد تا دو سال در اهواز و از طریق سپاه بین سربازان دوران دفاع مقدس در امور فرهنگی و دینی خدمت کردم. پس از دو سال در اهواز، راهی شهر قم شدم. پس از مدتی به اصفهان برگشتم و دیگر در این شهر ماندگار شدم. از همان سالهای اول حضورم در اصفهان به حوزه پخش، نشر و فروش کتاب وارد شدم.
در واقع، ورود شما به دنیای کتاب و مشخصا انتشارات در شهر اصفهان از همین زمان و با تمرکز بر حوزه پخش آغاز شد؟ درست است؟
خیر، فعالیتم در حوزه کتاب اصفهان به همان دوران همکاریام با «بنیاد جنگزدگان» بازمیگردد. درواقع، بخشی از آن فعالیتهای فرهنگی که گفتم، برگزاری نمایشگاه کتاب و تأسیس کتابخانه بود. برای برپایی نمایشگاه یا تقویت کتابخانهها مرتب به قم میرفتم و دست پر با کتابهای نو به اصفهان برمیگشتم. دوران پرفرازوفرودی بود و خاطرات فراوانی از آن سالیان و این حوزه از فعالیتهایم در دنیای کتاب دارم. زمانی که جنگ پایان یافت و دیگر از «بنیاد جنگزدگان» جدا شدم، فعالیتهایم در قلمرو کتاب شکل دیگری پیدا کرد. از این پس، حرفهایتر و البته رسمی در قلمرو انتشار و توزیع پا گذاشتم.
این فعالیت رسمی که میفرمایید در نتیجه همکاری با کدام ناشر یا ناشران اصفهان شروع شد؟
اگر بخواهم درباره این دوره از فعالیتم در نشر صحبت کنم، باید دوباره به دوران همکاریام با «بنیاد جنگزدگان» برگردم. در این دوره و در بنیاد با مرحوم سید علی نکویی زهرایی، مدیر نشر «قائم» آشنا شدم. قبل از صحبت درباره همکاری با نکویی که مدیر «بنیاد جنگزدگان» هم بود، دوست دارم کمی از سالهای قبل از آن بگویم. آشنایی و خاطرات من با کتابهای نشر «قائم» به دورانی برمیگردد که دبیرستانی بودم.
به یاد دارم که هنوز انقلاب نشده بود و در اصفهان دانشآموز سوم دبیرستان بودم. آن موقع همیشه در مسیر آمدوشدم، به کتابفروشی «قائم» هم سر میزدم. کتابها را در دست میگرفتم، نگاه میکردم، میخواندم. فقط کتاب نبود. مجلات کتابفروشی، مانند «پیام شادی» یا «نسل جوان» را هم دوست داشتم. یکی از نویسندگانی که در این سن مخاطبش بودم، محمود حکیمی است که داستانهای شیرینی داشت.
خداوند رحمت کند آقای حسن نوربخش را که کنار همین کتابفروشی «قائم» یک سمعیبصری داشت. نامش هم «نوربخش» بود. نوار و انواع صفحات گرامافون قرآن داشت. کارتپستالهای مذهبی جالبی هم میفروخت. این سمعیبصری نیز برایم جاذبه داشت؛ بنابراین قبل از ارتباط با نکویی در بنیاد، خاطرات خوبی از روزهای نوجوانی و کتابفروشی «قائم» داشتم. این کتابفروشی یک مرکز ساده برای فروش کتاب نبود.
حالوهوای فرهنگی و سیاسی آن نیز در دهه ۵۰ شمسی بسیار پررنگ بود. کم نبودند طرفداران انقلاب از دانشجو تا طلبه که به این مرکز سر بزنند. در کنار کتابهای مذهبی مختلف که داشت، با توجه به ممنوعیت آثار حضرت امام (ره)، بهطور پنهانی و زیرزمینی عکس و پوسترهایی از امام و کتابهای ایشان، مانند «جهاد اکبر»، «کشف الاسرار» یا رسالهاش در بین همین جوانان دستبهدست میشد.
در یک کلام، پاتوق انقلابیهای مسلمان اصفهان، مثل شهید بهشتی و شهید اژهای و آقای پرورش، همین کتابفروشی بود. حتی همین افراد مقالاتی مینوشتند و به نام مستعار، حتی نامهای مستعار زنانه، آنها را منتشر میکردند. این مقالات زیرنظر خود «قائم» و در کتابچههایی به نام «پگاه» منتشر میشد. وقتی ساواک «پگاه» را تعطیل کرد، «فرصت در غروب» جای آن را گرفت و آن حالوهوای بحث و نوشتن از اسلام و انقلاب ادامه پیدا کرد. جالب است که در خاطرات رهبر انقلاب خواندم که او هم این کتابها را در آن سالیان دیده بود و دوست داشت و تهیه هم میکرد. کتابفروشی و انتشارات «قائم» از چنین جایگاه و سابقهای برخوردار بود.
نکویی، مدیر نشر، پس از انقلاب جذب فعالیتهای اجرایی و سیاسی شد و کتابفروشی «قائم» هم طبیعتا تعطیل شد. این تعطیلی تا اوایل دهه ۷۰ ادامه یافت. همان روزهایی که با «بنیاد جنگزدگان» همکاری میکردم، گاهی در گفتوگوهای خودم با آقایی نکویی، این دوران پرحرارت کتابفروشی «قائم» را که پایگاه مهمی در شهر شده بود، به یادش میآوردم. از تعطیلی آن افسوس میخوردم. خود نکویی به دلایل مختلفی که اشاره کردم دیگر امکان فعالیت برایش ممکن نبود. اما زمانی که از بنیاد جدا شدم، پیشنهاد اداره کتابفروشی را از او گرفتم و قبول کردم. این را میتوانم آغاز ورود حرفهایام به دنیای کتاب بدانم که تا امروز هم ادامه پیدا کرده است. پس از این، به مرور از فعالیت کتابفروشی به انتشار و توزیع کتاب هم روی آوردم.
یعنی شما مسئولیت انتشارات «قائم» را همزمان با کتابفروشی آن به دست گرفتید؟
در این تاریخ، خود کتابفروشی را به آقای نکویی سپردم، چون در این زمان از فعالیتهای سیاسی و اجرایی کنار کشیده بود. البته پسر و برادرش اداره کتابفروشی را عهدهدار شدند. من پروانه نشر را از طرف آقای نکویی در دست گرفتم، اما دیگر «قائم» نام نداشت. پیگیری کردیم و پس از بهروز کردن پروانه نشر با عنوان انتشارات «مهرقائم» فعالیتهایمان را ادامه دادیم. دفتری هم در دروازه دولت اجاره کردیم. پس از این، مسئولیت انتشاراتیهای متعدد دیگری را نیز به عهده گرفتم. آنها نیز ناشرانشان پروانه داشتند، اما هرکدام بهدلایلی از جمله آگاهینداشتن از دنیای کتاب و نشر و روند فعالیت در این حوزه، خودشان علاقهای برای اداره نشر بهصورت عملی نداشتند. «علمآفرین»، «لیالی»، «همای رحمت»، «پارس ضیا» اسامی آن انتشاراتیهاست. دوران فعالیتم در دفتر دروازه دولت، دوران پرکاری بود. نزدیک به صد عنوان برای نشر «مهرقائم» و به همین تعداد برای چهار نشر دیگر، مخصوصا «علمآفرین» و «پارس ضیا» کتاب چاپ کردم.
با توجه صحبتهایتان میتوان گفت که مسئولیت اصلی شما اداره انتشارات «مهرقائم» بود. این نشر در سالیان مختلف چه اهدافی را دنبال میکرد و بیشتر در چه زمینههایی کتاب به چاپ میرساند؟
به انتشار موضوعات مذهبی علاقهمند بودم و در این زمینه آگاهی داشتم. اما «مهر قائم» یک نشر شهرستانی است. انتشاراتیهای غیرمرکزنشین وضعیتشان متفاوت است و اگر روی یک موضوع مشخص تمرکز کنند، از جنبه اقتصادی دچار مشکلات بسیاری میشوند. بنابراین، انتشارات «مهرقائم» به جز نشر کتاب در موضوعات مذهبی، به ناچار انتشار کتابهای غیرمذهبی را نیز در برنامهها و اهدافش قرار داد. اما کتابهای سطحی و عامهپسند منتشر نکردیم.
به مشکلات نشر در شهرستانها مثل شهر اصفهان اشاره کردید. لطفا درباره مسائل پیش روی ناشران در شهر اصفهان بیشتر صحبت کنید.
یک ناشر در پایتخت با مشکلات متعددی روبهروست. بااینهمه، از هر جنبه که نگاه کنیم، ناشران اصفهانی و درکل شهرستانی معضلات و گرفتاریهایشان بیشتر است. برای نمونه، در مسئله توزیع و تبلیغ، مسیر ناشران تهرانی هموارتر است و غالبا حامی یکدیگر هستند. آنها به یک ناشر شهرستانی هیچ اهمیتی نمیدهند. کتاب تولیدی در شهرستان را سطح پایین میدانند؛ بنابراین ناشر غیرتهرانی نمیتواند آثارش را بهراحتی در پایتخت توزیع کند. باید متکی به خودش باشد. توزیع در شهرستان هنوز معضلی جدی است.
مسئله دیگر کاغذ است. از آغاز دوران رئیسجمهوری روحانی کاغذ یارانهای قطع شد. بهطور محدود عرضه میشد، اما فقط در تهران و برای ناشران پایتخت بود. ناشران تهرانی از جنبههای مختلف ممکن است امتیازاتی داشته باشند که یک ناشر اصفهانی نتواند آنها را کسب کند. این امتیازات ممکن است متأثر از آشنایی و دوستی یک ناشر با رؤسا یا کارمندان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در تهران باشد. یکی دیگر از مشکلات نشر در اصفهان، برخوردارنبودن از یک تعاونی قوی ناشران است. متأسفانه همکاری سازنده کمتر در بین ناشران شکل میگیرد و منافع شخصی بیش از منافع گروه و صنعت نشر اصفهان اهمیت دارد. متأسفانه برخی ناشران در اصفهان مجوز نشر دارند، اما بسیار ناآگاه هستند و کوچکترین آشنایی و تخصصی در این حوزه ندارند. گاهی یک نفر مجوزی دریافت میکند تا فقط کتابهای خودش را چاپ کند! با چنین ناشرانی اصلا نمیشود یک اتحادیه هدفمند و راهگشا داشت.
اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی در اصفهان نیز همواره با کمبود بودجه و امکانات روبهرو بوده است. من نحوه تعامل ارشاد اصفهان را با ناشران مثبت میدانم؛ اما ایدئال نمیدانم. همواره در اصفهان و تهران برای متولیان نشر و کتاب بهصورت شفاهی و مکتوب نیز پیشنهاداتی دادهام، اما توجه نمیکنند، چون متأسفانه احساس نیاز نمیکنند در این عرصه و دغدغه ندارند.
به منظور شما چگونه میشود این مشکلات را حل کرد؟
این بحث گستردهای است که از جنبههای مختلف میتوان آن را بررسی و دربارهاش صحبت کرد. اما بهاختصار میگویم که سیاستگذاری و نظارت در حوزه نشر اهمیت بسیاری دارد و باید جدیتر دنبال شود.
آینده نشر را در شهر اصفهان چگونه میبینید؟
آینده نشر در اصفهان برای من قابلپیشبینی نیست. باید دید سیاست داخلی و حتی بینالملل ما به چه سمتی میرود، چون انتشارات ما تا حد زیادی متأثر از تصمیماتی است که در سطح کلان و سیاستمداران میگیرند. برای نمونه، طبقه متوسط هر روز قدرت خریدش کمتر میشود و طبیعتا برای تهیه کتاب انگیزهاش را از دست میدهد. یا نمونه دیگر رسانههای ما مثل مطبوعات شاخص و صداوسیما هستند که دغدغه نشر و کتاب ندارند. درحالیکه رسانه ابزار مهمی است و میتواند بین مردم و کتاب ارتباطی مفید برقرار کند. برای آینده نشر باید دید سیاستها در سایر بخشها چگونه پیش خواهد رفت.