به گزارش اصفهان زیبا؛ بر منکرش لعنت! حتما همینطور است آقاپسر نوجوان! اکثر کارهای مفید، به ویژه اگر برای جمع هم مفید باشد، با چنین جملهای از سمت برخی از شما نوجوانان روبهرو میشود.
فقط یک قسمت از این جمله به قرینه حالیه حذف شده است که توجه شما را به آن جلب میکنم: «حال ندارم انجام بدهم؛ ولی نمیخواهم این را صراحتا بگویم. برای همین تنبلی خود را توجیه میکنم و میگویم هیچ ربطی به من ندارد!» امیرعلی یک مرحله شفافتر برخورد میکند و تنبلی خود را در بستهبندی تلویح میپیچد: «الآن حسش نیست.» خب شنونده باید عاقل باشد و شیرفهم شود که قضیه از چه قرار است و بپرسد: «اگر میشود بفرمایید آیا تغییر زمان یا مکان ممکن است موجب شود که حسش بیاید؟» اشکان نیز کلاس کارش آنقدر بالا گرفته که تعابیر مدیریت زمان را به کار میبرد: «با برنامهریزی من تناسب ندارد.»خیلی خوب است که از الآن به فکر برنامهریزی، آن هم با این دقت و تأمل فلسفی هستی؛ ولی لابد جنابتان به این هم توجه دارند که استفاده از فرصتهای کمیاب، به ویژه اگر زحمت هماهنگی و اجرای آن با شخص دیگری باشد، خودش از اصول مدیریت زمان است؟
راستش را بخواهید گاهی به عنوان یک معلم وسوسه میشوم به جای این همه مقدمه برای دعوت از دانشآموزان تا در یک برنامه شرکت کنند، آنها را در برابر عملِ انجامشده قرار دهم. گاهی هم جواب میدهد؛ به ویژه اگر آن برنامه، شامل تفریح ویا شگفتانه باشد؛ اما اگر این نباشد و تکرار هم شود، نوجوان ما از نظر سنی تحقیر میشود و اعتماد لازم را به خود برای تصمیمگیری و مدیریت زندگی از دست میدهد. پس چاره چیست؟
دستکم دهها کار و برنامه خوب به فکر هر معلم خلاقی میرسد که دوست دارد برای نوجوانان محبوب خود، یعنی دانشآموزان به اجرا درآورد؛ اما تمایل دانشآموزان برای شرکت مؤثر در آن به حدی نیست که جوابگوی یک اجرای مفید باشد و خب میدانید که سختترین حمله، یک دفاع بد است. اگر برنامههای اینچنینی بدون رمق و جلوه به تماشا درآید، بلیت برنامه بعدی روی دست معلم باد میکند.
تازه دشواری دیگری هم در مسیر مدارس تحولخواه قرار دارد و آن هم توجه به تفاوتهای فردی است. جلوه یک برنامه به مشارکت حداکثری است؛ اما تفاوت نوجوانان با یکدیگر اقتضا میکند فقط از برخی برای شرکت در برنامه به صورت جدی دعوت شود و بقیه به انتخاب خود واگذاشته شوند؛ مثلا تصور کنید که قرار است دانشآموزان یک پایه از کارگاه چوب بازدید کنند.
اشکان که اتفاقاعمویش یک کارگاه مبلسازی دارد و یک زمینه کاری را برای آینده خود مهیا میبیند، اشتیاق بیشتری از امیرعلی و خداداد به این بازدید دارد. وقتی که بازدید از یک شرکت نرمافزاری هماهنگ شده، خداداد را برای سوارشدن به مینیبوس، پا به رکابتر میبینیم. دهان معلم و معاون را میبندند.
انگار حق دارند، وقتی که به تفاوت فردی خود استناد میکنند. نمیشود دانشآموز را هر روز به ریل استعداد و علاقه خود هدایت کنیم و از همو بخواهیم در هر ایستگاهی توقف کند؛ به ویژه در سن نوجوانی که احساس نوعی خودشناس قطعی به دانشآموز دست میدهد؛ آن هم با پدر و مادر تکفرزندی که آمال و آرزوهای خود را از کودکی در گوش مبارک خواندهاند و آن را چنان انباشتهاند که جای هیچ حرف و سخنی باقی نمانده!
راهی که پیدا کردیم، دوگانه بود. به نظر میرسید دانشآموزان هم به یک عملیات ضدتنبلی احتیاج دارند و هم به سهیمشدن با بقیه در برنامههایی که ممکن است برای برخی بیشترجذاب و برای برخی کمترجذاب باشد.
آنها باید در عمل بیاموزند که همین مشارکت و کار جمعی، فارغ از نتیجهاش یک تجربه مفید و شخصیتساز است و از مسیر به اندازه مقصد، لذت ببرند. پس بهدنبال یک نقطه اشتراک در برنامهها بودیم که تحرکی و جنبشی نیز باشد و به دوچرخه رسیدیم. به همین سادگی! آب در کوزه و ما تشنهلبان دور جهان میگشتیم! توضیح بدهم؟
ببینید مقصد ممکن است هر مرکز علمی، فرهنگی یا شغلی باشد؛ اما اتفاقی که در مسیر رخ میدهد، ثابت است: حرکت جمعی با دوچرخههای شخصی از مدرسه. حالا آنها هم مسئولیت و زحمت رساندن خود به مقصد را با انگیزه یک ورزش لذتبخش تجربه میکنند، هم در دل این حرکت جمعی بهعنوان وزیر ورزش، ورزش گردشگری و وزیر علم و فناوری مسئولیت خود را ایفا میکنند و دست آخر فایده سهیمشدن خود در یک فایده جمعی را میچشند. انگار حق داشتند! بفرمایید نقطه اشتراک دانشآموزان شما که پاسخگوی نیازشان نیز باشد، در چیست؟