به گزارش اصفهان زیبا؛ ابوالفضل موهایش را صاف میکند. فرزانه مقنعهاش را میکشد جلو. سعید یقهاش را صاف میکند و محمد میخندد و یواشکی توی گوش همکلاسیاش چیزی میگوید.
مهمان یک مدرسه و بیست بچهای هستیم که هرکدامشان بعد از مدرسه میروند دنبال کارهایی که نه به سنوسالشان میخورد و نه به قدوقامتشان. سنشان هنوز به دهسال هم نرسیده؛ اما مثل یک مرد بیستوچندساله هرکدامشان در یک شغل سخت مشغول کارند.
محمد نفسش را حبس میکند و مینشیند روی صندلی. وقتی میخواهد خودش را معرفی کند، با صدای بلند میگوید: «به نام خدا، محمد اشرفی، در مرغفروشی کار میکنم.»
محمد و پنج بچه دیگر خانواده با مادرشان زندگی میکنند. به قول خودش پدر در شهری دیگر که محمد نمیداند کجاست کار میکند. محمد شده نانآور خانواده که با برادر بزرگترش میشوند دونفر که نان یک خانوار را با حقوقشان درمیآورند.
محمد از ساعت یک تا 5 عصر توی کشتارگاه مرغ کار میکند؛ شغلی که با چاقو و تیزی کار دارد. محمد چندبار دستش را بریده؛ اما شغلش را دوست دارد.
«آرزو داری وقتی بزرگ شدی چهکاره شوی؟» خیره میشود به دل ورمکرده دیوار و میگوید: «دکتر». «دلت میخواهد چندتا بیمار داشته باشی وقتی دکتر شدی؟» «همه کسانی که پول ندارند. پولدارها هم باشند.» «خب اگر پول نداشته باشند که نمیتوانند به تو دستمزد بدهند!» «اشکالی ندارد؛ من پول نمیخواهم.»
سعید میزند زیرخنده. قدش یکوجب کوتاهتر از محمد است و توی تعمیرگاه موتور کار میکند. او هم آرزو دارد که مهندس مکانیک بشود و تا آخر عمرش موتورهای بزرگ را تعمیر کند.
«پس شغلت را دوست داری؟» «بله، خیلی. دوست دارم تا آخر موتور تعمیر کنم.»
محمد با چشمهای مات نگاهش میکند و با موهایش بازی میکند. ساعت حدود 12ظهر را نشان میدهد و بچهها بعد از اینکه به خانه بروند، فقط یک ساعت وقت دارند که سر کارشان حاضر شوند. آسفالت تکهتکهشده یکی از خیابانهای ارزنان، سرابی بزرگ و پهن است که میرسد به خانههای توسریخوردهای که فقر در آنها بیداد میکند و بچهها مجبورند پابهپای بزرگترها کار کنند تا گرسنه نمانند.
«محمد، لباس عید هم میخری؟» «بعضی عیدها اگر پولمان برسد. من برای خواهرهام میخرم.»
«برای خودت چی؟ نمیخری؟» «یک بار یه کاپشن خریدم.»
یقه کاپشن آبیرنگ توی دستهای محمد جا میگیرد تا نشان دهد دوسال پیش این کاپشن را به قیمت 200هزار تومان خریده و تا حالا تمیز و سالم نگهش داشته.
«محمد، تو که توی مرغفروشی کار میکنی چندبار در هفته مرغ میخورید؟» «ما شاید هر یک ماه یکبار مرغ بخوریم.»
ابوالفضل سقلمهای به پهلوی محمد میزند و میخندد. بچهها هرکدامشان یکییکی روی صندلی مینشینند تا از آرزوهایشان بگویند؛ آرزوهایی که قرار است با چندساعت درسخواندن در یک مدرسه خیریهای به واقعیت تبدیل شود.محمد میگوید: «میخواهم درس بخوانم. از آبوگل که درآمدم، دکتر که شدم، مادرم را خودم دوادرمان کنم.» نوع حرفزدنش به آدمبزرگها میماند. قدوقوارهاش به قامت کلماتی که از دهانش درمیآید نمیخورد.
این بچهها توی این کوچهپسکوچهها که با فقر و اعتیاد و انواع و اقسام آسیب گرهخورده، زود بزرگشدهاند؛ مثل آرزوهایشان که بزرگ است و در نظر آنها دستیافتنی. هرکدام تکه کوچکی از قصه زندگیشان را شرح میدهند. یاسر اهل افغانستان است؛ لیلا و فرزانه هم همینطور؛ اما آنها بزرگشده ایراناند و فارسی را سلیس و روان حرف میزنند؛ کودکانی که برخیهایشان هنوز شناسنامه ندارند و بهواسطه اعتیاد خانوادهها نتوانستهاند هویتی داشته باشند.کودکان کاری که زخمهای روی دستشان نشان میدهد که شغلهایشان سخت است.
دختربچهها هم کار میکنند؛ لیلا یکی از آنهاست. هنوز 9سالش نشده؛ اما با برادرش آدامس میفروشد. لیلا هم توی آرزوهای بزرگ و کوچکش شغلش را انتخاب کرده و دوست دارد دکتر بشود.خیلیهایشان بین درد و رنج یاد گرفتهاند که اگر بزرگ بشوند و شغل پزشکی را انتخاب کنند، میتوانند سروسامانی به زندگیشان بدهند. فقر، ارثی است که به آنها رسیده؛ اما این کودکان توی دنیای زیبایی که برای خود ترسیم کردهاند، نه در آن اعتیاد جایی دارد و نه فقر و بیپولی. در دنیای آینده، آنها قرار است لباس سفید بر تن کنند و زندگیهای دردمندشان را نجات بدهند.
1200 کودک کار در اصفهان
بهصورت تقریبی و تخمینی در شهر اصفهان هزارو200 کودک کار وجود دارد که حدود 80درصد آنها از اتباع خارجی هستند.با وجود اینکه سازمان بهزیستی مسئولیت اصلی رسیدگی به کودکان کار و خیابان را عهدهدار است، 11 دستگاه دیگر هم وظیفه همکاری در جهت ساماندهی کودکان کار و خیابان را بر عهده دارند؛ اما به نظر میرسد که این دستگاهها آنطور که باید و شاید در جهت وظایفشان گام برنداشتهاند؛ گرچه ناصر چاووشی، مدیرکل بهزیستی استان اصفهان، در گفتوگو با «اصفهان زیبا» میگوید که در این زمینه تعاملات خوبی با دستگاهها برقرار شده و در مرکز اورژانس بهزیستی نیز با راهاندازی مرکز هدایت در جهت جمعآوری کودکان کار و خیابان گام برداشته شده است.
بهزیستی، نیروی انتظامی، شهرداری، فنیوحرفهای، دانشگاههای علوم پزشکی، آموزشوپرورش و بیمهها ازجمله دستگاههایی هستند که در زمینه ساماندهی و جمعآوری کودکان کار وظیفههای مخصوص به خود را دارند؛ اما باوجود فقری که همواره دهکهای پایین جامعه را تهدید میکند، به نظر میرسد این کودکان هیچوقت نتوانند در شرایط مناسب قرار گیرند و به همین خاطر دنیای کودکانه آنها با شغلهای بزرگ قد میکشد.