بایگانی سرویس صفحه آخر
رسم بازار
10:19 - 3 مرداد 1403

رسم بازار

نزدیک ظهر بود. محمدحسین پیراهن و شلوار مشکی‌اش را گذاشته بود روی زمین. موهای مشکی‌اش زیر نور پنجره پررنگ‌تر به چشم می‌آمد. نگاهش برق انداخته بود.

چهارراه‌های خاموش
10:13 - 3 مرداد 1403

چهارراه‌های خاموش

ناترازی انرژی امسال هم دوباره برگشته و شاید این روزها بیشتر از هر موقع دیگر این عنوان را در اخبار و رسانه‌ها می‌شنویم.

زنگ اصلاح
10:25 - 1 مرداد 1403

زنگ اصلاح

تابستان است و فرصت بازنگری در هر آنچه در تجربه سال گذشته مدارس بوده است.

بنده قال
10:50 - 31 تیر 1403

بنده قال

حاج‌آقا صالحون چشم‌هایش را روی بچه‌ها دور گرداند و نگاهش را روی تک‌تکشان نشاند. لبخندی را که گوشه لب‌هایش نشسته بود، پهن‌تر کرد و گفت: «ما بنده قالیم نه بنده حال.»

اشعار سپید برای سیاه‌پوشان
13:30 - 30 تیر 1403

اشعار سپید برای سیاه‌پوشان

کتاب‌نامه‌های کوفی نوشته‌ سعید بیابانکی، شاعر و نویسنده اصفهانی است.

خانه‌ای به سفارش حضرت مادر
13:20 - 30 تیر 1403

خانه‌ای به سفارش حضرت مادر

چند سالی بود یاد یک خاطره قدیمی، یک صحنه خیلی محو، از سه یا شاید چهارسالگی‌ام در ایام محرم مدام توی ذهنم رژه می‌رفت و اسم «نعلبکی‌ها»؛ نعلبکی‌های معجزه‌آمیز؛ صدایی خیلی محو که به مامان می‌گفت برای بیمار سرطانی جواب‌کرده‌مان، به نیتش یک استکان بردارید و اگر شفا گرفت، یک دست که بشود شش تا، برگردانید.

آن مرد تنهاست
11:17 - 28 تیر 1403

آن مرد تنهاست

پدر، پسرش را در آغوش گرفته بود. دست‌های بی‌جان پسرک با هر مویه و تکان پدر، روی زمین جلو و عقب می‌رفت. پدر صورت به صورت پسر گذاشت.

یادآوری شاعرانه عاشورا
11:08 - 28 تیر 1403

یادآوری شاعرانه عاشورا

کتاب «طلسم سنگ» مجموعه نثرهایی است که از قلم شاعرانه «سید حسن حسینی» جان گرفته‌اند. سید حسن حسینی شاعر، نویسنده و پژوهشگری بود که در عرصه ادبیات انقلابی و مذهبی خوش درخشید.

فراق
11:42 - 24 تیر 1403

فراق

صدای سرباز کوفی در زندان پیچید:

نقاش
11:36 - 24 تیر 1403

نقاش

می‌پرسند: این ترک‌های روی آب برای چیست؟

ملاکِ دین‌داری
11:25 - 24 تیر 1403

ملاکِ دین‌داری

تا رسیدیم کنج دیوار، کنار پرده‌ها جا گرفتیم. مسجد شلوغ نبود.

تو دیگر نه، زیبا؛ تو دیگر نه…
19:01 - 20 تیر 1403

تو دیگر نه، زیبا؛ تو دیگر نه…

پیرزن گِله داشت که چرا همه سراغِ شهیدانِ گُل‌درشت می‌روند و چرا کسی شهیدِ او را نمی‌شناسد! پیرزن دوست داشت دلش را بیرون بریزد.