به گزارش اصفهان زیبا؛ شهر چگونه ممکن میشود؟ ما چطور از روابط خانوادگی یا دوستیهای قبیلهای به روستا میرسیم و بعد چگونه از روستا به شهر؟ یکجانشینی، انبوهشدن آدمیان، بهکارگیری مصالح نو، ساخت راه، عرضه و تقاضا و… کدامیک، شهربودن را ممکن میسازند؟ دهات بزرگ شاید اسم شهر به خود ببینند؛ اما ساکنانشان هیچگاه به خود «شهروند» نخواهندگفت.
شهروندبودن، شکلی از زندگیست متمایز از صورتهای پیشین، دربردارنده یک رابطه نو با دیگری. این عنوان، مطلوب سنت نیست. در سنت، آحاد یا برادرند یا امتاند یا قبیله یا رعیت یا هممسلک. عنوان سرد و تازه ازراهآمده «شهروند» برای اهالی زمانه، ملموس نیست.
سنت یهودی در ستیزی دائم با شهرهاست؛ مصر، بابل، کنعان. یهودیانِ تورات، اکثراً دامپرور و اهل کوچاند. برای یکجانشینیِ آنها باید یهوهای فرمان دادهباشد. شهر بهخودیخود برای ایشان موضوعیت ندارد. بیشتر، دلنگران تسخیر سرزمین و دشتهای کنعانیاناند. آنها تحمل مصر را نداشتند؛ اگرچه بارها در میانه راه، در طعنه به موسی از شبهای مصر میگویند که پای دیگ آبگوشت خوابیدهاند. همینطور خاطره بابل؛ شهرترین شهر باستان، ایشان را آزار میدهد؛ آنچنان که حتی نام بابل را هم تاب ندارند و در آن تصرف میکنند.
«یهوه فرود آمد تا شهر و برجی را ببیند که آدمیان بنا کردهبودند. گفت: اینک همه یک قوم واحد هستند و به یک زبان سخن میگویند و این تازه آغاز کار آنان است. اکنون هرچه بخواهند، شدنیست. بیایید فرود آییم و زبان ایشان را درهمریزیم تا سخن یکدیگر را درنیابند. یهوه آنان را از آنجا بر سراسر زمین پراکند و ایشان از بناکردن شهر دست شستند؛ ازاینروی آنجا را بابل نامیدند» (سفر پیدایش).
بابل؛ ترکیب باب و ایل، به معنای «دروازه خداست». اما در روایت تورات، بهخاطر کثرت زبانها آن را به «درهمریخته» تفسیر کردهاند. یهوه، بابل را نابود میکند؛ آنچنان که مصر را هم با بلایای بسیار درهممیریزد و بعد از آن کنعان را. او خود را در رقابت با جماعت انسانها میبیند. فارغ از صحت تاریخی داستانها برای بنیاسرائیل اجتماع کثرات ذیل هر هدفی غیر خدای خودشان پذیرفتنی نیست. آنها نه فقط اسطورههای اقوام مختلف را با نام یک خدا در تورات تجمیع کردهاند (تلاشی ناکام که گاهی از متن هم بیرونزده) بلکه حتی برای هر رفتار روزمره زندگی نیز، حکم یهوه را طلب دارند و تکثر آن را مجاز نمیدانند؛ آنچنان که بهانه بنیاسرائیلی شُهره شدهاست.
شهروندبودن برای بنیاسرائیل، زیاده کم است. برای برقراری روابط انسانی، چیزی فراتر میخواهند. باید خدایی، همبستگی و هر لحظه از زندگی را فرمان دادهباشد. به سؤال بازگردیم: شهر چگونه ممکن میشود؟ حالا میدانیم پاسخ آن پرسش درگرو این است که بدانیم شهروند، چگونه پدیدار میشود. همبستگی شهر و شهروند در تاریخ ایران پرسابقه است و اصفهان، نمونهای کامل! شهر بودنِ اصفهان با حضور شیعیان، یهودیان، مسیحیان، اهل عرفان، ترک، فارس و عرب در صفویه به اوج میرسد؛ سرزمینی که در آن لازم نیست «سخن» تنها یک زبان داشتهباشد. آدمیان بهواسطه هنرشان در ساخت یک شهر، پیوند میخورند. کسی پرورش ابریشم دارد، دیگری منبت، آنیکی طلاکار است و… و هر دیگری به رسمیت شناخته میشود؛ چون توان شراکت در شهرشدنِ این شهر را دارد. در صفویه، گنبد و برج و میدان و باغهای زیادی ساختهشدند؛ چون حد شهروندی با عملگرایی شاه تنظیم میشد.
حالا در زمان دیگری هستیم. نه گستاخی یکپارچهساز نمرودی برای ساخت برج بابل داریم و نه عملگرایی شاهعباسی! کوشیدهایم از شاه خلاص شویم؛ اما به گسست در میان شهر نیندیشیدهایم. حالا چطور میان آحاد مدرن پیوند بسازیم؟ نمیتوانیم شاه و رعیت را با شهردار و شهروند جایگزین کنیم. نسبتها بههم ریختهاند. هر شهروند میتواند بهواسطه سرمایه یا دیگر صورتهای قدرت، همان نسبتی را با شهر برقرار کند که شاه میکرد؛ باغهایی که بیدرخت میشوند، برجهایی که آسمان کور میکنند، میدانهایی که بیکارند، پاساژهایی که روی کاسبی دیگران ساختهمیشوند و… هزارانهزار شهروندی که برای افزودن سرمایه، به جای زندگی در شهر، آن را مصرف میکنند.
این حجم ناآرام بههمریخته را چطور میتوان ذیل حیات شهر تجمیع کرد؟ شاید تدوین قوانین سختگیرانه قسمتی از کار باشد؛ اما اجرای قوانین نیز با همان شهروندان سوداندیش است. دشواری مسئله، لاینحل مینماید اگر فهم درستی از سوژه مدرن بهدست نیاوریم. آمیختگی آگاهی و قدرت را تنها ذیل روش میتوان مهار کرد. میل به قدرت شهروندان، فراگیر است و تنها با روشنساختن محل تضاد امیال میتوان لزوم کنترل آنها را اولویت داد.
شاید بتوان با زور قوای حاکمیتی از مصرفشدن شهر جلوگیری کرد؛ اما پرواضح است که بسیاری خطاهای جبرانناپذیر در قبال شهر را خود نهادهای نظارتی و اجرایی مرتکب شدهاند؛ پس دشواری پیش رو، حاصل عدم وجود قوانین یا عدم اعمال قدرت نیست. آنچه فقدان مسئولیت شهروندی را رقم زده، عدم به رسمیت شناختهشدن همه آحاد بهعنوان شهروند است.
زیادهخواهی هر فرد، حقوق دیگران از حیات شهری را زایل میکند؛ پس تنها به یک طریق امکان رهایی از مصرف شهر و صیانت از آن فراهم است. بایستی امکان عاملیت عمومی را برای همه شهروندان فراهم کرد. تخطی از روش واحد در قبال حقوق شهروندان، حیات شهر مدرن را به خطر میاندازد. شهر مدرن با ریشسفیدی، مرام و مسلک اداره نمیشود. ضروری، پایبندی به روش است.