رودکی بیشتر از هر شاعر و نویسنده دیگری بر زبان و ادبیات «پارسی» حق آب و گل دارد؛ اما کمتر از هر شاعر دیگری درباره او اطلاعات موجود است. همین ابهام باعث شده زمانه و زندگیاش نهتنها برای پژوهشگران، بلکه برای مردم عادی هم جذاب باشد.
حدود صدسال پیش (سال ۱۳۰۰) کتابی (در برلین) منتشر شد که آن را آغازگر سبک نوین داستاننویسی در ایران میدانند: یکی بود یکی نبود اثر محمدعلی جمالزاده. این کتاب مجموعه هفت داستان کوتاه است به این شرح: فارسی شکر است، رجل سیاسی، دوستی خالهخرسه، درد دل ملا قربانعلی، بیله دیگ بیله چغندر، ویلانالدوله و کباب غاز. به غیر از یکی از داستانها (ویلانالدوله) سایر داستانها از زبان راویان اول شخص که مردند، بیان میشوند. تقریبا در تمام داستانها گویی روح خود جمالزاده، به صاف و سادگی خودش، حلول میکند و شروع به حرفزدن و روایتکردن میکند.
بعد از مدتها که داستانهای تقریبا طولانی و کتابهای مفصل خوانده بودم، داستانی به دستم رسید با 50 صفحه. پشت جلد کتاب درباره الگا توکارچوک نویسنده لهستانی کتاب نوشته بود و اینکه در سال 2018 جایزه نوبل گرفته و ابتدای کتاب هم مقدمهای درباره کتابهای برج بابل نشر چشمه آمده بود. با یکبار نشستن و برخاستن توانستم کل داستان را بخوانم. فضای داستان من را به یاد داستانهای ایتالو کالوینو انداخت؛ بهخصوص ویکنت دونیمشدهاش.
حالا که بیش از یک سال از آمدن کرونا میگذرد و خیلیها دیگر نمیدانند تعطیلات خودشان را چطور بدون سفررفتن بگذرانند، پیشنهاد جالبی برای جایگزینی سفر داریم که هم حالوهوای سفررفتن و طبیعت را برای شما زنده کند و هم سرگرمتان کند و برای چند ساعت باعث شود از فکر کرونا و مسائل دیگر بیرون بیایید و بعد از آن هم نقشه بریزید که بعد از بهترشدن اوضاع، اولین جایی که میروید کجاست. این پیشنهاد، معرفی دو کتابِ داستان/سفرنامه است که اتفاقا از هر دو هم فیلمی ساختهاند.
میگویند شاهنامه آخرش خوش است؛ اما اگر گذری به آخر آن انداخته باشید متوجه میشوید که اتفاقا پایان تلخی دارد و این پایان نه فقط به انتهای داستان شاهنامه و سرگذشت ایران، بلکه به سرنوشت خود حکیم فردوسی هم مربوط میشود؛ از آن جهت که محمود غزنوی آنطور که شایسته فردوسی و اثرش بود، از آنها حمایت نکرد. اما حسن انوری در «فرهنگ امثال سخن» درباره اینکه چرا این ضربالمثل اینقدر رواج داشته است میگوید: «این ضربالمثل اشاره طنزآمیز به کاری دارد که برخلاف انتظار شخص پیش میرود و پایان خوشایندی ندارد. در واقع در این کتاب این ضربالمثل بهعنوان یک جمله معکوس درباره یک ماجرا با پایان ناخوشایند به کار میرود.»
سال 1381 انجمن دوستداران ادبیات کودک و نوجوان در اصفهان شروع به فعالیت کرد. هدف اصلی انجمن، ترویج کتاب و کتابخوانی بین کودکان و بزرگسالان بود. دفتر مرکزی انجمن در خیابان فرایبورگ قرار داشت؛ اما چون هیئت امنا و اعضای اصلی انجمن رسالت خود را در مناطق محروم اصفهان میدیدند، تصمیم گرفتند در چند نقطه از اصفهان شعبهای دایر کنند و اعضایشان را برای تدریس و تسهیلگری به این مناطق بفرستند (خدمات کاملا بهصورت رایگان). حصه و ملکشهر (بخش مربوط به مهاجران افغانستانی) دو شعبه این انجمن هستند.
صادق ممقلی، شرلوک هلمس ایران یا داروغه اصفهان کتابی است مربوط به صدسال پیش از نویسندهای که تا سالها گمنام مانده بود. نویسنده در دورهای که هنوز گونه ادبی داستان و رمان و نوول به رسمیت شناخته نشده داستانی بهشدت نو و مدرن مثل شرلوک هولمز را خوانده و توانسته آن را ایرانی کند و داستانی وطنی بنویسد. این شخص کاظم مستعانالسلطان (هوشی دریان) نام دارد که صادق ممقلی، کارآگاه داستانش را در اصفهان مستقر کرده است.
من که عاشق سینما بودم، سینما مجموعهای از فیلمهایی بود که برنامههای سینماچهار (شبکه چهار)، سینمایک (شبکه یک)، صدفیلم (شبکه سه) و سینماماوراء (شبکه چهار) پخش میکرد. در میان این چهار برنامه، سینماماوراء از همه متمایزتر و جالبتر بود. یکشنبهشب پخش میشد و مجریِ چشمآبی برنامه، باادب و متانت روی مبل مینشست و فیلم آن شب را معرفی میکرد. فیلمها به مقولات ماورائی و روحیروانی و مسائل فراتر از درک انسان مربوط میشد. هر برنامه هم مهمانی داشت. نام مجریکارشناسِ برنامه اکبر عالمی بود.
درست 13 سال پیش، در روزهای مهرماه بود که محمدرضا شجریان به همراه گروهش برای اجرای کنسرت به تالار فردوسی دانشگاه آزاد اسلامی خوراسگان آمدند.
گاهی آنقدر مشکلات از سر و رویمان میبارد و اخبار بد و ناراحتکننده به سمتمان هجوم میآورد که دیگر حوصله هیچچیز و هیچکسی را نداریم. دلمان میخواهد فرار کنیم و پناه ببریم به دشتی، بیابانی، جایی که دیگر کسی نباشد و خبری به گوشمان نرسد «که آن را که خبر شد خبری باز نیامد.» اینجور مواقع فقط دستمان سمت کتابی میرود: دیوان حافظ، غزلیات سعدی، شاملو. کنارش فقط میخواهیم موسیقی گوش دهیم، نوای سهتار، کمانچه، پیانو… . چیزی که به عمق جانمان نفوذ کند و شمع شرقیمان را روشن نگه دارد. ببرِدمان آنجا که میخواهیم. چه دارویی بهتر از موسیقیای که هم شعر حافظ و سعدی در آن باشد و هم نوای تار و کمانچه برای تسکین حالِ زارِ «شرقی غمگینی» که نوستالژی گذشته اشک به چشمانش میآورد و غصه آینده را به دلش هوار میکند؟
یک قسمت مستند «بزم رزم» هست که حسین علیزاده تعریف میکند بعد از بمباران تهران که خانواده کیهان کلهر شهید میشوند قطعه سوگ را برایش میسازد. بعد بلافاصله میخندد و میگوید نه برای کیهان که نساختم؛ برای خانوادهاش ساختم. برای خودش هروقت مُرد میسازم و غشغش میخندد. همینجا حسین علیزاده واقعی جلوی نظرم واقعیتر میشود. کسی که در سختترین لحظه هم شوخی میکند و میخندد و اینقدر فروتن است. علیزاده برای من فرق میکند. متمایز است.
یکشنبهشب، کیهان کلهر بههمراه گروه کوارتت زهی مینیاتور (پدرام فریوسفی نوازنده ویلن، نیلوفر محبی نوازنده ویلن، میثم مروستی نوازنده ویلن آلتو، آتنا اشتیاقی نوازنده کنترباس، فرشاد پاتینیان نوازنده ویلنسِل و بهتاش ابوالقاسم نوازنده سازهای کوبهای) در چهلستون اصفهان نواختند تا به فضای کرونایی این روزهای ایران، روحی بدمند و دمی حال مردم را خوش کنند.