به گزارش اصفهان زیبا؛ بعضیهایشان مثل چینیهای گلقرمزی که لبپر شدهاند، بعضی دیگر مثل نوار کاستهایی که هد نوار از توی شکمشان بیرون ریخته و دیگر آهنگی از آنها پخش نمیشود، بعضیهایشان هم مثل کتابهایی هستند که صفحات قسمتهای اصلیشان دیگر وجود ندارد. انگار هستند و نیستند!
یکی دست ندارد آن دیگری چشم؛ آن یکی اعصاب و روانش مختل شده و آن یکی…!
از من اگر بپرسی، دردشان قسمتهایی از وجودشان نیست که توی جنگ جا گذاشتهاند بلکه خودشان است؛ همین قسمتی از جسمشان که حالا در روزگاری که دیگر خبری از اکثر همرزمهایشان نیست، باقی مانده؛ انگار دنیا دارد به جانشان سنگینی میکند و خیلیهایشان خسته شده اند!
انگار دارند این جسم ملول و دردمندشان را به زور به دنبال خودشان میکِشند و حسرت میخورند، حسرت…! آنها معمولا در گزارشها خیلی تمایل به بروز و نشان دادن خودشان ندارند و میخواهند هرچه که بوده و هرچه جامانده و هرچه که هست، بماند برای خودشان و تنها شکایتی که از دنیا دارند، همین درد جا ماندن از رفقایشان است.
برای اینکه اسمشان فراموش نشود، یک روز هم در تقویم به نامشان ثبت شده؛ «روز ولادت علمدار و سقای دشت کربلا، ابوالفضل عباس(ع)».
عباس(ع) از حسین(ع) از مقتدایش هیچ طلب نکرد؛ حتی جرعهای آب؛ فقط پا در رکاب و تسلیم مقتدایش جنگید و جنگید و هی زخم برداشت و زخم برداشت.
جانبازها مثل چینیهای گلقرمزی لبپرشدهاند و او مثل یک ظرف بلور هزارتکه بود که هر تکهاش هزار هزار زخم برداشت؛ یک تکه دست، یک تکه پا، یک تکه ….
ولی عباس(ع) بیحسین(ع) نماند، وگرنه حتما دق میکرد. از دوری مولا و برادرش حتما دق میکرد.
داستان این سربازهای کوچک جامانده اما فرق میکند و خیلیهایشان از پخ و پخ و سرفههای عوارض شیمیایی که نه، ولی حتما از دوری رفقای شهیدشان روزی هزار مرتبه میمیرند و زنده میشوند.
کجای زندگیمان هستند؟
چقدر میشناسیمشان؟
اصلا چندتایشان را به اسم میشناسیم؟
بعضیهایشان مثل کلونیهای کوچک زنبور عسل حالا در یک گوشه شهر توی یک آسایشگاه دور هم جمع شدهاند.
یکی دست دیگری شده و آن یکی چشم دیگری و آن یکی ریه شده برای رفیقش تا نفس بکشد. البته که تعدادشان دارد هر روز کمتر و کمتر میشود.
عباس و جانباز!
جانباز، جانباز یعنی از جان گذشته.
آنها از جانشان گذشتند.
ج مثل آنها، مثل جنگ مثل جامانده ج مثل جانباز…
خیلی زیبا بود احسنت واقعا لذت بردم 👌👌👌
قلمتون مانا🌸