نوجوانی در داستان‌های کوتاه جلال آل‌احمد

اما گلدسته‌ها چیز دیگری بود

خود گنبد چنگی به دل نمی‌زد. لخت و آجری با گله‌به‌گله سوراخ‌هایی برای کفترها، عین تخم‌مرغ خیلی گنده‌ای از ته بر سقف مسجد نشسته بود؛ نخراشیده و زمخت.

تاریخ انتشار: 11:29 - سه شنبه 1403/08/8
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
اما گلدسته‌ها چیز دیگری بود

به گزارش اصفهان زیبا؛ «خود گنبد چنگی به دل نمی‌زد. لخت و آجری با گله‌به‌گله سوراخ‌هایی برای کفترها، عین تخم‌مرغ خیلی گنده‌ای از ته بر سقف مسجد نشسته بود؛ نخراشیده و زمخت. گنبد باید کاشی‌کاری باشد تا بشود به آن نگاه کرد؛ عین گنبد سیدنصرالدین که نزدیک خانه اولی‌مان بود و می‌رفتیم پشت‌بام و بعد می‌پریدیم روی طاقچه بازارچه و می‌آمدیم تا دوقدمی‌اش و اگر بزرگ‌تر بودیم، دست که دراز می‌کردیم بهش می‌رسیدیم؛ اما گلدسته‌ها چیز دیگری بود.»

این بخشی از توصیفات پسری نوجوان از مسجد محله جدیدشان است که رؤیای فتح گلدسته‌هایش را دارد! راوی به‌مرور دارد از روزهای کودکی فاصله می‌گیرد؛ دیگر نمی‌شود قلمدوشش کرد، دوچرخه‌ای می‌خواهد که نه خیلی کوچک باشد و نه خیلی بزرگ و مهم‌تر از همه اینکه برای ماجراجویی، آن‌هم بالارفتن از گلدسته‌هایی که شاید به ذهن کسی نرسد، خودش را به آب‌وآتش می‌زند!

این نوجوان شخصیت اصلی داستانی از جلال آل‌احمد، داستان‌نویس معاصر کشورمان است. آل‌احمد روایت این نوجوان را در داستانی با عنوان «گلدسته‌ها و فلک» به قلم آورده است. «گلدسته‌ها و فلک» داستانی اجتماعی است که نوجوان در آن می‌تواند نماینده هر انسان پرشور و شجاع و ماجراجویی باشد، هر انسانی که برای رسیدن به اوج آسمان یا هر قله‌ای بی‌باک است.به‌جز بی‌پروایی و پرآشوبی نوجوانی، دوستی نیز از دیگر مفاهیم داستان است که نمی‌توان آن را نادیده گرفت. گاهی یک دوست ناب و همراه در دوره نوجوانی آدمی را به فلک کبودین یا آسمان آبی هدایت می‌کند و دوستی دیگر آدمی را به فلک، یعنی ابزاری برای شکنجه و تنبیه می‌رساند! داستان «گلدسته‌ها و فلک» که تقلای یک نوجوان برای صعود از گلدسته‌های مسجد محله‌شان است، یکی از خواندنی‌ترین داستان‌های کوتاه با حال‌وهوای قبل از انقلاب محسوب می‌شود که نگاهی مردم‌شناسانه دارد.

اما به این به دردسرش نمی‌ارزید

«جشن فرخنده» نیز یکی دیگر از داستان‌های کوتاه آل‌احمد است که شخصیتی در اوایل نوجوانی‌اش آن را روایت می‌کند. این بار نوجوان داستان اسم دارد و به نام عباس شناخته می‌شود. عباس روزهای نوجوانی را در حالی پشت‌سر می‌گذارد که رفتار بچه‌های کوچک‌تر از خودش را احمقانه می‌داند و در برابر آن‌ها حس بزرگی می‌کند! از طرف دیگر، رفتار آدم‌بزرگ‌ها برایش پرابهام است و با همه مدعاها و خیرگی‌های خاص نوجوانی، گاهی احساس در برابرشان درماندگی و نافهمی می‌کند! مهم‌تر از همه اینکه از حرف‌شنوی و چشم‌گفتن خسته است:

«حمام سرخانه هم عزایی شده بود. از وقتی توی کوچه چادر را از سر زن‌ها می‌کشیدند، بابام تصمیم گرفته بود حمام بسازد و هفته‌ای هفت روز دود و دمی داشتیم که نگو؛ و بدی‌اش این بود که همه زن‌های خانواده می‌آمدند و بدتر اینکه هیزم آوردنش با من بود. از ته زیرزمین آن سر حیاط باید دست‌کم ده بغل هیزم می‌آوردم و می‌ریختم پای تون حمام که ته مطبخ بود. دست‌کم دو روز یک بار. درست است که از وقتی حمام راه افتاده بود من از شر حمام رفتن با بابام خلاص شده بودم که هر دفعه می‌داد سر مرا مثل خودش از ته تیغ می‌انداختند و پوست سرم را می‌کندند، اما به این دردسرش نمی‌ارزید.»

این داستان آل‌احمد نیز رویکردی اجتماعی دارد. عباس از دل آمدوشدها و نشست‌وبرخاست‌ها با اطرافیانش، حال‌وهوایی از روزهای کشف حجاب را در دوره رضاشاه نشان می‌دهد. بی‌تابی، جست‌وجوگری و یافتن معنی برای همه دیده‌ها و نادیده‌ها از خصوصیات عباس است که شاید از در وجود همه نوجوانان امروز، دیروز و فردا نهفته باشد! «جشن فرخنده» گوشه‌ای از زندگی عباس و روایتگر پدر روحانی‌اش به‌حساب می‌آید که برای نرفتن به جشن شاهنشاهی کشف حجاب به دنبال بهانه است. درواقع، پدر عباس می‌خواهد بدون اینکه از طرف حکومت آسیبی ببیند، دلیلی موجه برای نرفتن به جشن پیدا کند.راویان نوجوان همواره از شیرین‌ترین و شرورترین شخصیت‌های ادبی بوده‌اند! حضور راویان نوجوان یا به‌طورکلی غیربزرگسال از نمودهای داستان‌نویسی معاصر است که نخستین و موفق‌ترین نمونه‌های فارسی‌اش را باید در آثار جلال آل‌احمد یافت.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

یک × 1 =