من هم هستم؛ جایی که دانشآموز پنجاه سال پیش شهرم، گراش، که حالا خود موسفید شده و پژوهشگر، و منطقهای او را استاد میخوانند، به بهانهای معلمهایش را دعوت کرده دفترش تا به یاد کلاسهای درس قدیم بخندند و شاید هم اشک بریزند.
سؤال را که از آخر کلاس شنیدم، منتظر بودم خانم معلم صاف و پوستکنده بگوید:
– نه دخترم، اشتباه میکنی.
پرسش زیر را برای امتحانک کلاسی دانشآموزان هشتم داده بودم …
انگاری همین دیروز بود؛ سیزدهچهارده سال پیش را میگویم که سر کلاس دوم دبیرستان، معلم شیمی زیرلایهها و اوربیتالهای پرشده و نشده را روی تابلو مینوشت و ما جزوهنویسی میکردیم.
جلوی میز معاون ایستاده بود. وارد دفتر که شدم، گفتم: «کجا بودی سهچهار روز غیبت داشتی؟» معاون خندید و گفت: «آقای بنیاسدی! این پسر دیگه رفتنی شد… .»
رفتن به باشگاه ورزشی فکری است که احتمالا حداقل یک بار به ذهن همه ما خطور کرده است.
از جلسات خارقالعاده دانشافزایی خانوادهها در مدارس صحبت میکنند و برای خود برند میسازند که گویی نمیدانند آغاز نهادی مانند انجمن اولیا و مربیان در اروپای قرن نوزدهم با همین جلسات دانشافزایی خانوادهها بوده است.
انگار یک آدم صدکیلویی چکش گرفته بود دستش و میکوبید به پیشانیام. سرم از درون میسوخت و تیر میکشید. بعد مدرسه، تا ساعت سه جلسه مدیران بود و پشتبندش از چهار تا هشت مدرسه بودیم.
اسم دانشآموز که میآید، یک عده میپرسند کدام دانشآموز؟ این دانشآموزهای امروزی که نسلشان فلان است و فلان؟ همانها که اینطور شدهاند و با معلمهایشان چنانوچنین میکنند؟
دم درِ مدرسه ولو شده بود؛ با دو نفر از همکلاسی هایش. منتظر پدرش بود. درِ مدرسه را سهقفله میکردم که از پشت سر شنیدم گفت: «آقا! مدیریت چه حسی داره؟»
کف دستهایم از بلندکردن و تابدادن کَریِر سنگین، سرخ شده و از درد میسوزد.
هشتمین کارگاه آموزشی ویژه نوجوانان خبرنگار جشنواره فیلم کودک و نوجوان بهصورت وبینار برگزار شد.