این روزها که میگذرد، ایام شهادت مردی است که شاید برای خیلیها مستند روایت فتحش در خاطرشان یادآورنده اوست؛ اما اهمیت سیدمرتضی آوینی ، بیشتر از ساختن مستندهای «روایت فتح» است
زهره یک فرد استثنایی و دارای هوش سرشار بود. همه بچههای مدرسه او را دوست داشتند. همه شب چراغ اتاقش روشن بود و به صورت شبنامه مطالبی مینوشت و توسط دوستان خود پخش میکرد و یا در خانهها میانداخت. فوقالعاده متدین بود و در جلسات دینی و قرآن شرکت میکرد
تاریخ مقاومت در خاورمیانه، نامهای بزرگی از رهبران تأثیرگذار را در خود جای داده است؛ اما معدود رهبرانی هستند که نهتنها جریانهای مقاومت را رهبری کردهاند؛ بلکه مسیر تحولات منطقه را تغییر دادهاند.
پس از سیلابی از غم و انبوهی از غبار مرگ و ویرانی، بعد از ماهها سوز دل، آه بر جان نشسته و اشک غلتان هزارانهزار کودک بیپناه، اینک ناقوس جنگ به خموشی گراییده تا اندک مهلتی فراهم آید تا مگر آغوش گرمی، یتیمی را نوازش کند و یا نسیمی از میانه دالانهای ویران شهر، موی شهید درخونتپیدهای را شانه زند.
شهیده زهره بنیانیان، یکی از شیرزنان اصفهانی است که در طول زندگی خود با پستیها و بلندیهای بسیاری مواجه شد و سرانجام در آستانه سن جوانی در حین انجام مأموریت به شهادت رسید …
بخشی از میراث فرهنگی ما در قالب روایات اسلامی از زبان اهلبیت علیهمالسلام آمده است. در این میان ادعیه و مناجاتهای بیانشده از زبان اهلبیت علیهمالسلام جایگاه خاصی در تبیین اعتقادات ما دارد.
مهمترین نکته در دیدگاه و اندیشه سیاسی امام خمینی (ره)، ضرورت مبارزه با ظلم و اشغالگری بود.
ترس از گرسنگی ریشه به جانش زده بود. نوزاد را لحظهای از خودش جدا نمیکرد. هرچه یوما دست بر سرش میکشید و خواهش میکرد، فایده نداشت.
نمیدانم مسجد قبا در خیابان شیخ طوسی غربی یا همان بیستوچهار متری اول را میشناسید یا نه؛ اما مدتزمانی ساکن در مجاورتش بودهام و میدانم ازجمله مساجدی است که همیشه شلوغ و پرجنبوجوش با برنامه است.
با آن جثه کوچک و موهای لَخت و چهره سبزه وارد حیاط خانه میشود و میگوید: «پَ هنوز نرفتین! مگه نشنیدین گفتن مردم باید شهر رو تخلیه تا یه وقت خدای نکرده اسیر نشن؟» مادر با چشمغرهای میگوید: «منتظر تو بودیم! آماده شو تا بریم!»
تصویر پیکر بیجان دختربچه فلسطینی در آغوش پدربزرگی که شهید کوچک خود را «روحالروح» صدا میکرد، یکی از هزاران قاب اساطیری بود که از غزه و داستان غمانگیز آن، برای ما بهجا ماند.
روایت مریم رخشانی، همسر شهید محسن خزایی، از روزی که در سوریه گرفتار اولینحمله شهری داعش شدند.