بایگانی برچسب فرزانه فرجی
سفر به سرزمین خوش‌غیرت‌ها!
10:29 - 18 اسفند 1403
در آستانه بیستم اسفند؛ روز ملی راهیان نور

سفر به سرزمین خوش‌غیرت‌ها!

زمستان که خیز برمی‌دارد برای نفس‌های آخر، سرعت انجام کارها می‌رود بالا. انگار دکمه دور تند را زده‌اند و حتی مجالی نیست برای یک نفس تازه.

بدرقه کوه!
10:13 - 11 اسفند 1403
ای برده امان از دل عشاق کجایی

بدرقه کوه!

تمام این چند ماه حتی یک کلمه هم ننوشتم. یعنی راستش را بخواهید اصلا نتوانستم بنویسم.

عصاره مقاومت
10:57 - 14 بهمن 1403

عصاره مقاومت

از آن عکس‌های ریشه‌دار است. از آن عکس‌ها که خیره می‌کند آدم را. از هر طرف چشم می‌اندازم و یک کنج عکس را می‌گیرم که برسم به قلبش، امید است که شُره می‌کند.

راهیان نور حمایت می‌خواهد!
10:46 - 6 بهمن 1403
روایت مسئول اردوی راهیان نور سپاه اصفهان از اردوهای راهیان نور

راهیان نور حمایت می‌خواهد!

ذکر می‌پیچد توی لب‌هایش، دعا رخنه می‌کند در وجودش، هوای کربلا غوغا به پا می‌کند در دلش و راه می‌رساند او را به غرب و جنوب و به شهدا.

بچه‌ها اینجا تندتند شهید می‌شوند
11:44 - 29 دی 1403

بچه‌ها اینجا تندتند شهید می‌شوند

وقتی گفتند برای غزه بنویسم، تمامِ من خسته شد. وقتی گفتند برای کودکان غزه بنویسم تمامِ منِ خسته‌، خیسِ اشک شد. شدم شبیه گنجشکی که زیر باران مانده و سرمای زمختی نشسته است به تنش…

شبی که آن مَرد رفت
10:05 - 13 دی 1403

شبی که آن مَرد رفت

از آن شب که آه‌هایمان کش آمدند و قد حرف‌هایمان کوتاه شد،

روزی که آب پلی شد تا بهشت
12:15 - 8 دی 1403

روزی که آب پلی شد تا بهشت

مدتی می‌شود اندوهی مدام به پروپایم می‌پیچد. چاره‌ای نیست؛ باید خود رنگ‌ورو پریده‌ام را سامان بدهم و کوفتگیِ ناشی از اندوهم را بغل کنم و بگذارم جایی در فرصت مناسب، بروم سراغش. حال غریبی دارد.

جانباز رفت  شهید برگشت!
10:07 - 1 دی 1403
روایتی از یک وداع تلخ در دل آسایشگاه جانبازان مطهری

جانباز رفت شهید برگشت!

تقویم روی میز محل کارم اصرار دارد که بیست‌وچند روز از آذرماه سال صفرسه گذشته است؛ می‌پذیرم اما کمی سخت. صبح خبری رسید و ظهر رسیدیم به یکی‌دو خیابان بالاتر از محل کارم.

تکرار لحظه‌های ناب دهه هشتاد
11:12 - 17 آذر 1403

تکرار لحظه‌های ناب دهه هشتاد

گوشه چشم‌هایم ریز می‌شود توی دهه هشتاد. می‌خزم توی خاطراتم در لحظه‌های ناب. دورهمی دخترانه، روزهای چهارشنبه، ساعت چهار، فرهنگ‌سرای پرسش.دور هم جمع می‌شدیم در محل سالن اجتماعات فرهنگ‌سرای پرسش.

یک اصفهان  و ۲۴ هزار شهید!
10:13 - 10 آذر 1403
روایت سه شب کنگره شهدا برای اهالی نصف جهان

یک اصفهان و ۲۴ هزار شهید!

خانه غرق بود در خواب عصرانه؛ اما مادر بیدار بود و حیاط را جارو می‌زد. مثل همیشه بعد از جارو باید آب می‌پاشید تا خاک‌های رقصان و چموش معلق در هوا را آرام کند.

چه طاقتی دارد این شهر چه صبور است این خاک!
12:22 - 26 آبان 1403

چه طاقتی دارد این شهر چه صبور است این خاک!

من عاشق این خاکم، عاشق رنگ این شهرم، عاشق آبی فیروزه‌ای آرام‌بخش. کوچه‌هایش را دوست دارم؛ سروصداهایی که از پشت دیوارهایی که نشسته‌اند به تماشای حیاط و چون پیچک می‌نشینند به کنج دنج قلبم را بیشتر.

برای دخترِ خوب وطن…
11:01 - 5 آبان 1403

برای دخترِ خوب وطن…

باید برای مادرت روضه حضرت زینب (س) را بخوانیم؛ روضه روزی که حضرت، نفس‌نفس می‌زد؛ درست مثل روزهایی که مادرش فاطمه(س) دیگه نایی نداشت و باید یکی زیر بغل‌هایش را می‌گرفت؛ اما او همچنان ایستاده بود.