سالیان عمر آدمی از دست میرود، یادها فراموشی میگیرند و تن همه ما روزی در گور آرام خواهد گرفت. نگاشتن و چاپ خاطرات و خواندن کتابهای خاطرهنگاری مجالی است برای سفر به سالهای بیبازگشت؛ سالهایی که ماندگاریشان را مرهون گنجایی و یارایی قلم و کاغذ و صنعت نشر هستیم.
گلها و گیاهان بدون شک بخشی جدانشدنی از هویت و فرهنگ ما ایرانیان را شکل میدهند. رد گلها و گیاهان دلربا و خوشبوی ایرانزمین در دامنهای گسترده از هنر و ادبیات فارسی یافتنی است.
اینکه امروز فرش ایرانمان با چه چـالشهـایی روبهروسـت، مسئلهای بنیادین بهشمار میآید که کارشناسان هنر و فرش و اهل صنعت و تجارت باید دربارهاش نظردهی کنند و راهکار بدهند …
مهندس حجازی به روزی فکر میکرد که با چمدانی در دست و هزاران آرزو در سر با اتوبوس رحیم پاشنهطلا به اصفهان آمد. به روزی که نخستوزیر، نخستین شیر فشاری را در میدان نقش جهان افتتاح کرد. به روزی که همراه با اکبرآقا قرارداد اجارهخانه قدیمی چهارباغ را امضا کرد …
«داستان نخستین آشنایی من با خیام هرگز از خاطرم نمیرود. اول باری که با این پیر سپیدموی دیرینهروز آشنا شدم سیزدهساله بودم. درست یادم نیست که آن نسخه چاپی پاره پرغلط و بازاری رباعیاتش را کدام یک از یاران مدرسه به من داده بود اما یادم هست که با وجود سختگیری و دقتی که پدرم در کار تربیت و تهذیب من داشت، نتوانست از ورود این کتاب (که آن را سراسر کفر و شک و الحاد میدانست)به خانه ما (که آن روز جز بانگ نماز و ذکر قرآن در آن هیچ نبود) جلو بگیرد و مرا از داشتن و خواندن آن منع کند.»این مقدمه یادداشتی است که عبدالحسین زرینکوب نامدار و پرفرهنگ ایرانمان درباره خیام نیشابوری یا به قول خودش «پیر سپیدموی دیرینهروز» یا «پیر نومید بیباک» مینویسد.
دیار کاشان یکی از هزاران قطعه پرشگفت، رازناک و دلربای جورچین ایرانزمین است که کمتر کسی در دنیا نام و نشانی از آن نشنیده است. جدا از تاریخ و نامداران پرشمارش، طبیعت آن نیز جایگاهی درخور دارد.
میتوانم بگویم همه شهرها و دیههای کشور را دیدم. همه آثار قدیمی و منابع طبیعی و زیباییهای هنری و معماری و تاریخی کشور را با دقت بازدید کردم
سید محمد نظامالدین از چهرههای فرهنگی اصفهان زیباست که آگاهی تام و تمامی از تاریخ کتاب و صنعت چاپ و نشر در این کهندیار دارد؛ تاریخی که خودش یکی از نقشآفرینان کارآزموده و شفیق آن بوده است.
زبان شکرین و قندبار فارسی سرشار از داستانهای اسطورهای، عامیانه و کوچهبازاری است که سالیان دراز در قلب و خاطر ریشسفیدان و گیسوسفیدان ایرانزمین جا خوش کردند و پناه جستند تا سرانجام روزی و روزگاری به روی کاغذ بیایند و این بار بهجای داستانی شنیدنی و گوارا، در قالب کتابی خواندنی و شیرین به دست نسلهای بعد برسند.
نوروز بزمی ماندگار است که نامش با واژگان خنده و گشایش و خرمی سرشته است؛ اما نه همیشه. گاهی رنگ غصه به خود میگیرد و بغضی فروخورده میشود.
هرچه بگویند آدمها در جامعه کنونی ما آمدوشد و بروبیایی ندارند، دیدارها و دورهمیهای خانوادگی و دوستانه کمرنگ شده و تفریحات غیروابسته به تکنولوژی رنگباخته است، نمیشود انکار کرد که هنوز در فرهنگ ایران شکوهمندمان آیینهایی چون نوروز دلگشا و رنگین و گرانبها میدرخشند.
در دنیای تاریخنگاری اصفهان، نام محمدحسین ریاحی برای همگان آشناست؛ مردی که در اصفهان زاده شد، در همین شهر، در دل کوی و برزنش، باغها و معماری فیروزهایاش، خانههای قدیمیاش و در کنار شخصیتهای نامدار فرهنگی و علمی آن بالید.