به مناسبت سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران

«چ»‌شدن در زمان

اولیـن مواجه‌ام با چمران زمانی بود که نوجوانی ۱۵ساله بودم. آن زمان او را به‌عنوان یکی از شهیدان جنگ هشت‌ساله دفاع‌مقدس می‌شناختم. در آن روزها تفاوت چمران با دیگر شهدا برایم تنها مدل کلاه و عینکش بود.

تاریخ انتشار: 10:41 - پنجشنبه 1403/03/31
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
«چ»‌شدن در زمان

به گزارش اصفهان زیبا؛ اولیـن مواجه‌ام با چمران زمانی بود که نوجوانی ۱۵ساله بودم. آن زمان او را به‌عنوان یکی از شهیدان جنگ هشت‌ساله دفاع‌مقدس می‌شناختم. در آن روزها تفاوت چمران با دیگر شهدا برایم تنها مدل کلاه و عینکش بود.

من آقامصطفی را در همین حدوحدود می‌شناختم. تمام تصور من از او، مردی چهل‌ساله در لباس‌های سبز چریکی با کلاه نقاب‌داری که صورتش را نمی‌پوشاند و عینکی بزرگ‌تر از صورتش بود. چمران برای من بزرگ بود.۱۶ساله که شدم، دکتر چمران را شناختم؛ همان مرد کلاه‌دار عینکی با مدرک دکتری فیزیک پلاسما از دانشگاه کالیفرنیا، برکلی. تا اینجا همه‌چیز طبیعی بود؛ مردی در آستانه پنجاه‌سالگی با تحصیلات عالی تصمیم می‌گیرد جانش را در میدان جنگ برای دفاع از سرزمین و مردمش بدهد.

شهید دکتر چمران برای من بزرگ بود.۱۷سالگی‌ام را در صف خرید بلیت سینما برای فیلم «چ» گذراندم. وقتی در سینما منتظر بودم تا فیلمی از یک شخصیت علمی و رزمنده ببینم، در عوض، فرماندهی چریک را در کردستان دیدم؛ فرماندهی شجاع، بادرایت و تدبیر و گویی باتجربه و حاذق و آماده که همه او را می‌شناختند.

شهید چمران برای من بزرگ، اما غریب بود.در ۱۸سالگی نام چمران را در دستگاه سیاست دیدم: نماینده مجلس شورای اسلامی، وزیر دفاع ملی، معاون امور انقلاب، نخست‌وزیر ایران. در ۱۹سالگی نامش را در کنار امام موسی صدر و جنبش امل لبنان دیدم. انگار که من بزرگ می‌شدم و چمران بزرگ‌تر؛ آن‌قدر بزرگ‌تر که دیگر نمی‌توانستم او را بشناسم.

چمران ۲۰سالگی من دیگر با همه فرق داشت: او مرد علم، هنر، میدان، جنگ، سیاست و گویی تمام آمال و آرزوهای یک انسان در این دنیا بود.

در روزهایی که فکر می‌کردم آسمان و زمین نشسته‌اند تا من چیزی در این دنیا بشوم و دایره چرخ را در دست گرفته‌ام، نمی‌توانستم انتخاب کنم که کدام شخصیت چمران می‌خواهم بشوم؟ نقطه عطف زندگی‌اش را نمی‌توانستم پیدا کنم؛ همان‌جایی که دقیقا چمران، چمران شده بود: ایران؟ آمریکا؟ مصر؟ لبنان؟ کردستان؟ جنگ‌های نامنظم؟ جنبش امل؟ پشت درهای سفارت آمریکا؟ دیدار با امام موسی‌صدر؟ بیروت؟ بیت‌الفتاه؟ اصلا چگونه می‌شود در یکی از همین ایستگاه‌ها، زندگی برایت تمام نشود؟

آن‌طور ادامه بدهی، گویی هنوز مقصدت را پیدا نکرده‌ای. من به‌دنبال مقصد نهایی چمران بودم؛‌ آنجایی که برایش ایستگاه آخر بود. چمران میدانی داشت که برایش می‌جنگید. عملش، هنرش، سیاستش، فضیلتش و حتی خانواده‌اش را در آن میدان جنگ می‌برد. میدان جنگش را در چمدان سفرهایش از ایران به مصر، لبنان و آمریکا با خود حمل می‌کرد؛ این یعنی مدت وقوع حادثه در حماسه چمران محدود نبود. میدان چمران همچون صفحه شطرنجی بود که در هرجایی می‌توانست آن را پهن کند، مهره‌هایش را بچیند و آن‌ها را مهار کند.

مبارزه او همچون مسابقه شطرنجی بود که در روز اول نتیجه آن معلوم نمی‌شد و آن‌قدر بازی ادامه پیدا می‌کرد که در نهایت هر سرباز می‌توانست خودش را به خط پایان برساند و بازی را نجات دهد. ما در طول تاریخ بارها در چنین صفحه‌ای قرار گرفته‌ایم. هرچند تک‌تک ما نتوانسته‌ایم آن تک‌سربازی باشیم که خودش را به خط پایان می‌رساند، بوی تربت این‌چنین میدان‌هایی بر مشام ما آشناست؛ جای قدم‌های اجداد ما بر خاک آن ثبت شده است و ما جنگیدن و مقاومت را در این میدان‌ها خوب بلدیم؛ همان‌طور که میدان چمران شیعه بود و او برای شیعیان حماسه می‌آفرید. مسئله دفاع از شیعه برای چمران تمام‌شدنی نبود.

او هیچ‌وقت خودش را در پایان این خط نمی‌دید. در این نقطه از زندگی، چمران آن‌قدر برای من بزرگ شده است که دیگر نمی‌توانم تمام او را بشناسم. چمران آن‌قدر از شخصیتش به‌جا گذاشته است که نمی‌توانم همه آن افراد را پیدا کنم و بشناسم؛ اما می‌دانم بازی چمران هنوز ادامه دارد و شیعیان هنوز مهره‌های اصلی بازی هستند. دیگر مرگ و زندگی مطرح نیست، زنده‌ماندن مهم نیست، شهیدشدن مهم نیست؛ مسئله شرف و رسالت و تعهد و مسئولیت است.

 

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

چهار × دو =