من به سرمنزلِ عَنْقا نه به خود بُردم راه
قطعِ این مرحله با مرغِ سلیمان کردم
در توصیف شخصیت سیاسی آیتالله رئیسی باید خیلی تلاش کنیم جوری روایت نکنیم که گویی با یک الگوی تمام از دولتمرد روبهرو هستیم. در واقع باید مدام این مراقبت را داشته باشیم که داریم از یک راهی صحبت میکنیم که آقای رئیسی در نقطهای از مسیر، چیزی به ما اضافه کرده است.
به نظر میرسد مهمترین مؤلفه شخصیتی آقای رئیسی اعتماد به انقلاب اسلامی و نظام باشد که البته با یک عمق و عظمت بیشتری در خود حضرت امام و رهبر انقلاب بوده و بعضی از کارگزاران دیگر نظام هم اینگونهاند. البته اعتمادی که در اینجا از آن صحبت میکنیم، به این معناست که مطمئن باشیم همین آرمانها و ساختاری که در نظام سیاسی ما متبلور شده، کارآمد است.
دوباره در همین جا این اعتماد نباید تبدیل به کلیشه بشود. مثل کلیشه سادهزیستی. سادهزیستی یعنی تو دنبال پیگیری کار مهمی هستی که اصولاً به عنوان یک مدیر، نمیتوانی درگیر تجملات زندگی بشوی. حالا اگر همین سادهزیستی را بدون روح مطرح کنیم، ارتباطش با کارآمدی بریده میشود. یا مردمی بودن، بین مردم رفتوآمد داشتن بهشدت قابلیت دارد که تبدیل به کلیشهای بیروح و حتی ضدخود بشود.
مردمی بودن یک مدیر یعنی باور و اعتقاد به اینکه تنها با کمک مردم میشود، کارها را پیش برد، تنها در صورت اقبال مردم میشود تصمیمات اساسی گرفت و در کل، یعنی به جنبههای فرهنگی اداره کشور توجه داشتن. بدون این جنبهها، کارآمدی و پیشرفت منتفی است و این امور صرفاً با تصمیم و اجرا محقق نمیشود. نکته دیگر اینکه این اعتماد، باید همهجانبه تصویر شود. مثلاً کمتر میشنویم که از شاخصههای یک مدیر انقلابی، اعتقاد به عقلانیت است.
انقلاب اسلامی با تاریخ تشیع گره خورده است و عقلانیت خاصی در این تاریخ وجود دارد که یک دولتمرد انقلاب اسلامی نمیتواند با آن بینسبت باشد. برخی از دولتمردان ما، بیش از آنکه با عقلی از جنس انقلاب اسلامی و تشیع به مسائل نگاه کنند، با عقل دیگران مینگرند و همین هم هست که تصمیماتی متفاوت از نگاه امام و رهبری میگیرند. در واقع اینطور نبوده است که آقای رئیسی تفکر نداشته باشند و به همین خاطر با نظام ولایی سازگاری پیدا کردهاند. بلکه عقلانیتی همجهت با عقل نظام داشتهاند و این مسئله، خصوصاً برای دولتمردانی که نسل اول انقلاب را درک نکردهاند، خیلی مهم است.
نکته دیگر درخصوص شخصیت سیاسی آیتالله رئیسی این است که قابل اعتماد بود. چرا که مواجههای بسیط با مردم داشت و احساس میکرد با همین بساطت میشود کارها را پیش برد. شاید بشود گفت این بساطت شخصیت با اعتماد و اعتقاد به عقلانیت انقلاب اسلامی پیوند داشته باشد. میشود گفت که آقای رئیسی کمتر در بین مؤلفههای عقلانیت انقلابی دست به انتخابگری زد.
مثلاً مردمداری را انتخاب کند، اما استکبارستیزی را کنار زد. برخورداری از یک عقلانیتی که در محک یک تاریخ طولانی، به تعبیری ساییدهشده و یکدست و همآهنگ شده، به شخصیت افراد، بساطت میدهد. البته این به این معنا نیست که شخصیت ایشان، اعماق نداشته باشد. ما همین الان داریم به اعماقی از شخصیت آیتالله رئیسی مواجه میشویم که تا قبل از شهادت ایشان برایمان مطرح نبود.
اصولاً اعتقاد و باور است که انسان را از ورطه چندوجهی شدن شخصیت که پیوند نزدیکی با مفهوم نفاق دارد، نجات میدهد. بسیاری از سیاسیون ما اصطلاحاً دودوتاهای فکریشان هیچ وقت برای خودشان چهار در نمیآمد و این عامل میشود که ما هم نفهمیم با چه انسانی مواجه هستیم.
چالشی که میخواهم به آن بپردازم و معمولاً سیاستمداران انقلابی، از این حیث مورد طعن و نقد بودهاند، این است که آیا مسائل چندوجهی سیاست ما، نیاز به شخصیتهای پیچیده ندارد؟ بارها در مناظرات، به گزینههای نیروهای ارزشی، این نقد وارد شده است که مسائل پیچیده اقتصاد، با راهحلهای ساده شما مثلاً تحتعنوان اقتصاداسلامی حل نمیشود. یا اینکه رابطه با دنیا، فوتوفنهای خاص خودش را دارد و صرفاً با دوسه کلمه شعاری، کاری پیش نمیرود و نمیتوان در این جایگاه، با سخنرانی نشست.
اینجا نیاز به مراقبت و دقتی وجود دارد که شخصیت آیتالله رئیسی را الگوی تمام دولتمرد معرفی نکنیم. مطلوبیت بساطت شخصیت سیاستمدار، مانع از این نمیشود که نیاز باشد به الگویی فکر کنیم که در عین برخورداری از بساطت شخصیت، توان حل مسئلههای پیچیدهشده ما را داشته باشد. در واقع عقلانیت تاریخی ما به این امر احتیاج دارد و اگر هم نقیصهای باشد، لزوماً نقیصهای نیست که بر شخص ایشان وارد باشد.
فقه ما هم به این احتیاج دارد که درهمتنیدگی مسائل را بیش از پبش فهم کند و تأثیرات یک رفتار یا تشخیص را بر سایر امور ادراک دقیقتری بکند تا دولتمرد ما، آن بساطت و قابل اعتماد بودن را نداشته باشد، اصلاً حرف زدن از این نقطه بیوجه است و برای همین باید گفت آقای رئیسی شروع راهی است که باید حالاحالاها در آن حرکت کنیم، یعنی متأسفانه خیلی وقتها حتی این راه را هم شروع نکرده ایم. راهی که با اعتماد کامل به هویت انقلابی خودمان، به دنبال درک و حل روابط و مسئلههای درهم تنیده بیفتیم و چارهاندیشی کنیم. متأسفانه در هر دو جهت در کشور لنگ زدهایم که یا به هویت انقلابی اعتماد نداشتهایم یا اینکه ذیل این هویت، دچار خودبسندگی شدهایم.
شخصیت آقای رئیسی از همین جهت هم گویی رشدپذیر بود. اطرافیان ایشان تعریف میکردند که در دل پروژهها و مسئلههای کشور احساس میکردیم با مدیری مواجهیم که دارد در خلال کار، آموزش هم میبیند و قضاوت خودمان هم این است که آقای رئیسی 1403 از آقای رئیسی سال94 خیلی جلوتر است. دوباره این خودش یکی از مؤلفههای عقلانیت انقلابی شیعی است که انسان را پویایی میبخشد و باعث میشود انسان در راه بیفتد. خیلی از چهرههای داعیهدار انقلاب، دهههاست که هیچ تغییری نکردهاند و گویی سخن میگویند که انسان را به منازعات دهه 60 میبرد. یا حتی مدیران جوانتری که در دهه 80 بالا آمدند، انگار دچار یک ایستایی شدند.
به هر حال در صورتی که نتوانیم با مسئلههای پیچیده و تودرتو روبهرو بشویم، نظام تصمیمگیری ما از یکپارچگی میافتد، سندهای توسعه ما با اسناد بالادستی نظام ناخوانا درمیآید و مسائلی از این قبیل. اینها در همین دو سه سال هم ظهور و بروز داشته و دلیلش همین است که ما با دولتمردی که به نظام اعتماد کامل دارد، در عقلانیت هم مسیر با انقلاب فکر میکند، پویا و منعطف است و… تازه به نقطه سرخط میرسیم که بیاییم سراغ موانع تحقق پیشرفت وکارآمدی و… اما همین برگشتن به نقطه سرخط، خیلی حائز اهمیت است.
در این سه سال بالاخره آقای رئیسی یک روح و معنایی را در کالبد نظام پیش برد. خیلی از مدیران دولت، با وجود پراکندگی گفتمانی افراد در دولت، در نهایت زیر چتر گفتمانی دولت در میآمدند.
نگرانی که در حال حاضر وجود دارد، این است که آیا ما بنا داریم همین راه را ادامه دهیم یا اینکه دوباره از پله اول عقبنشینی میکنیم و شخصیت دولتمرد، بعد از آقای رئیسی دوباره افول میکند؟