پویش «به نام شهید» با هدف مشارکت شهروندان در تکمیل تابلوهای مزین به تمثال شهدا در معابر شهر اصفهان، پنجشنبه، هجدهم آبان، با حضور خانوادههای معظم شهدا، رزمندگان هشت سال دفاعمقدس، جانبازان، مردم اصفهان و جمعی از مدیران شهری اصفهان بهصورت رسمی آغازبهکار کرد.
غیرت داشتند. سنوسال بهانه بود. آنها فهمیده بودند مدرسه و کلاس درسشان، همان جبهه است؛ برای همین پشت سنگرنشستن را به پشت نیمکتنشستن ترجیح داده بودند.
مهندس اصغر شریفیپور مدیر سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۹ هنرستان ابوذر بوده است، مدیری که در طول سالهای جنگ تحمیلی کنار دانشآموزانش مانده، با آنها جبهه رفته، با آنها در عملیات شرکت کرده، با آنها پای تابوت دانشآموزان شهید هنرستان گریه کرده و خودش هم مجروح شده است.
نمیدانم… نمیدانم تکتک حرفهای امروزم در قدوقواره ذهن کموبیش بیقرارم میگنجد یا نه؟! اما بسمالله میگویم و مثل همیشه میسپارم به خودشان…
خبرنگار روزنامه اطلاعات که آن لحظه در منطقه حضورداشته است، خبر شهادت احمدرضا را اینطور مینویسد: «وقتی این جوان تیر خورد و افتاد، سرش را روی زانویم گذاشتم. جملهای که او در لحظههای پایانی زندگیاش گفت، این بود: «من خدا را دیدم… .»
ارتش بعث کیلومترها در خاک ایران پیشروی کرد و بعد پیشنهاد آتشبس داد. ایرانیها نپذیرفتند و گفتند تا زمانی که ارتش دشمن در خاکشان باشد، میجنگند. آزادی زمینهای اشغالی بسیار سخت مینمود.
«در رو که باز کردم سراغ تو رو گرفت. چرا این هفته نیومده سر خاک من؟ مامان کجاس؟» گفتم: «یه ماچ بده تا بگم!» صورتش را جلو آورد. نمیدانم صورتش را بوسیدم یا نه؛ اما همین که گفتم تکیه شهدا دیگر حسین را جلوی رویم ندیدم.
همه ما جنگ را خوب میشناسیم. جنگ برایمان یعنی گلوله و آتش؛ یعنی خرابی و آوارگی؛ یعنی داغ آدمهایی که دوستشان داریم: برادر، پدر، فرزند، همسر و رفیق.
ده تا لباس دوخته بود، ده تا با اندازههای مختلف. توی ذهنش هر ده رزمنده را تصور کرده بود که یکیشان، نسبتا قدبلند و آن دیگری، چاق و دیگری، متوسط و… بود. هرچه پارچه داشت، هی دوخت و دوخت.
ترس را ریختیم دور. دستهایمان به هم رسید. قلبهایمان در هم گره خورد. صدایمان یکی شد و حرفهایمان مشترک. زن و مرد و بزرگ و کوچک هم نداشت. شدیم یک پیکر و یک واحد و قطع کردیم هر دستی را که دستدرازی کرده بود به مشتی از خاک سرزمینمان.
از دهه 40 تا پیروزی انقلاب اسلامی، زنان حضور گستردهتر و مستمری از خود نشان دادند و این بهخاطر خودباوری بیشتری بود که امام خمینی(ره) در زنان پدید آورد و لبیک آنان به دعوت امام(ره)، برای حضور سیاسیاجتماعی بوده است.
«گردان نانواها» کتابی است که زمان زیادی از انتشار آن نمیگذرد؛ کتابی که «فاطمه ملکی» آن را نوشته و در یکی از روزهای هفته دفاعمقدس، یعنی همین دوسه هفته پیش در اصفهان از آن رونمایی شده است.